آیندۀ مخوف ما
دورانی میرسد که انسان اشرف مخلوقات نخواهد بود
بررسی کتاب «هومو دئوس؛ تاریخچۀ مختصر فردا»، نوشتۀ یوول نوآ هراری
قسمت اول
تصور اینکه کسی بتواند کتاب جدید یوول نوآ هراری را بخواند و دچار دلهرهای سرگیجهآور نشود دشوار است. گویی دوباره نیچه قلم به دست گرفته است و آیندۀ هراسناکِ بشر را پیشگویی میکند. با این تفاوت که، امروز، سرعت تغییرات جهان چنان افسارگسیخته است که بهدشواری میتوان تصوری از آینده داشت. کافی است به همین مسئله فکر کنیم: روزی که هوشِ پردازشگرهای داده از هوشِ انسانی پیشی بگیرد، چه بر سر ما خواهد آمد؟
دیوید رانسیمن، گاردین — در قلب این کتاب مسحورکننده، ایدهای ساده اما مخوف نهفته است: ماهیت انسان در قرن ۲۱ دگرگون خواهد شد، زیرا هوش در حال جداشدن از شعور است. ما بهاینزودیها قصد نداریم ماشینهایی بسازیم که احساساتی شبیه به احساسات ما داشته باشند: این یعنی شعور. رباتها عاشق یکدیگر نمیشوند (که البته بدین معنی نیست که ما هم عاشق رباتها نمیشویم). ولی پیشازاین ماشینهایی چون شبکههای وسیع پردازش اطلاعات ساختهایم که قادرند احساسات ما را بهتر از خودمان بشناسند: این یعنی هوش.
گوگل، منظور موتور جستوجوگر گوگل است و نه شرکت گوگل، احساسات و امیال ندارد. برای گوگل اهمیتی ندارد که ما چه چیزی را جستوجو میکنیم. گوگل از رفتار ما آزرده نمیشود، اما میتواند رفتار ما را پردازش کرده و قبل از اینکه خودمان بدانیم چه میخواهیم، خواستههای ما را شناسایی کند. این واقعیت ممکن است معنای انسانبودن را تغییر دهد.
کتاب اخیر یوول نوآ هراری با عنوان هوشمند، که یکی از کتابهای پرفروش در عرصۀ جهانی است، به بررسی ۷۵هزار سال از تاریخ اخیر بشر میپردازد تا به ما یادآوری کند انسانبودن متضمن هیچ ویژگی ضروری یا خاصی نیست. ما یک اتفاق هستیم. انسان هوشمند تنها یکی از راههای ممکن انسانبودن است، احتمالی تکاملی مانند هر موجود دیگری بر روی سیاره. کتاب با این برداشت که «انسان هوشمند ممکن است به پایان خود نزدیک باشد» به اتمام میرسد. ما اکنون در اوج قدرت خود هستیم، اما ممکن است به مرز آن نیز رسیده باشیم. هراری در هومو دئوس این نظریه را پیگیری میکند تا نشان دهد تواناییِ بیبدیلِ ما در کنترل جهانِ اطرافْ چطور در حال تبدیلکردن ما به چیزی جدید است.
به هرسو نظر کنیم نشانی از قدرت بشر خواهیم دید: ما نهتنها بر طبیعت فائق آمدهایم، بلکه بزرگترین دشمنان انسان را نیز شکست دادهایم: جنگ بهطور فزایندهای منسوخ شده است، قحطی پدیدهای نادر است و بیماریها در اطراف جهان در حال مداوا هستند. ما با ساختن شبکههایی پیچیدهتر از همیشه، که با انسانها همچون واحدهای اطلاعاتی رفتار میکنند، به این موفقیتها نائل شدیم. علم تکاملی به ما میآموزد که ما بهیکمعنی چیزی بیش از ماشینهای پردازش اطلاعات نیستیم: ما هم الگوریتم هستیم. با استفادۀ درست از دادهها، میتوانیم بر سرنوشت خود مسلط شویم. مشکل اینجاست که الگوریتمهای دیگر، الگوریتمهایی که خودِ ما ساختهایم، میتوانند این کار را بهنحو بهتری از ما انجام دهند. منظورِ هراری از جداییِ هوش و شعور همین است. پروژۀ مدرنیته بر این ایده بنا شد که تکتک انسانها، علاوهبر منشأ قدرت، منشأ معنا نیز هستند. سرشت ما این است که بهعنوان رأیدهنده، مصرفکننده و عاشق، خودمان تصمیم بگیریم چه اتفاقی برایمان میافتد. اما این دیگر حقیقت ندارد. ما همان چیزی هستیم که به شبکهها قدرت بخشیده است: آنها از ایدههای ارزشمند ما استفاده میکنند تا سرنوشتمان را تعیین کنند.
اما همۀ اینها چیزهای جدیدی نیستند. درواقع دولت مدرن هم، که تقریباً چهارصد سال از بهوجودآمدنش میگذرد، یک ماشین پردازش اطلاعات دیگر است. توماس هابز دولت را «آدمماشینی» مینامید (یا همان چیزی که امروز به آن «ربات» میگوییم). ویژگی ماشینی دولت منشأ قدرت و همچنین بیرحمی آن است: دولتها وجدان ندارند و این همان چیزی است که گاهی به آنها اجازه میدهد دست به وحشتناکترین اعمال بزنند. آنچه تغییر کرده این است که اکنون ماشینهای پردازش اطلاعاتی وجود دارند که بسیار کارآمدتر از دولتها هستند: همانطور که هراری اشاره میکند، دولتها گامبهگام پیشرفتن با پیشرفت تکنولوژی را تقریباً غیرممکن میدانند. همچنین پایبندماندن به این باور که در پس هر دولتی انسانهایی با پوست و گوشتِ واقعی قرار دارند، سختوسختتر شده است. پافشاریِ مدرن بر خودآیینیِ فردْ مهر تأییدی است بر این دیدگاه که باید راهی برای پیداکردن قلب این جهان بیقلب وجود داشته باشد. اگر بهدقت دیوانسالاریِ بیچهره را زیر نظر بگیریم و پشتکار به خرج دهیم، درنهایت چهرۀ یک کارمند دولت با احساسات واقعی را خواهیم دید. اما، هرچقدر هم در یک موتور جستوجوگر تأمل کنیم، چیزی جز داده نخواهیم یافت.
دورانی میرسد که انسان اشرف مخلوقات نخواهد بود
بررسی کتاب «هومو دئوس؛ تاریخچۀ مختصر فردا»، نوشتۀ یوول نوآ هراری
قسمت اول
تصور اینکه کسی بتواند کتاب جدید یوول نوآ هراری را بخواند و دچار دلهرهای سرگیجهآور نشود دشوار است. گویی دوباره نیچه قلم به دست گرفته است و آیندۀ هراسناکِ بشر را پیشگویی میکند. با این تفاوت که، امروز، سرعت تغییرات جهان چنان افسارگسیخته است که بهدشواری میتوان تصوری از آینده داشت. کافی است به همین مسئله فکر کنیم: روزی که هوشِ پردازشگرهای داده از هوشِ انسانی پیشی بگیرد، چه بر سر ما خواهد آمد؟
دیوید رانسیمن، گاردین — در قلب این کتاب مسحورکننده، ایدهای ساده اما مخوف نهفته است: ماهیت انسان در قرن ۲۱ دگرگون خواهد شد، زیرا هوش در حال جداشدن از شعور است. ما بهاینزودیها قصد نداریم ماشینهایی بسازیم که احساساتی شبیه به احساسات ما داشته باشند: این یعنی شعور. رباتها عاشق یکدیگر نمیشوند (که البته بدین معنی نیست که ما هم عاشق رباتها نمیشویم). ولی پیشازاین ماشینهایی چون شبکههای وسیع پردازش اطلاعات ساختهایم که قادرند احساسات ما را بهتر از خودمان بشناسند: این یعنی هوش.
گوگل، منظور موتور جستوجوگر گوگل است و نه شرکت گوگل، احساسات و امیال ندارد. برای گوگل اهمیتی ندارد که ما چه چیزی را جستوجو میکنیم. گوگل از رفتار ما آزرده نمیشود، اما میتواند رفتار ما را پردازش کرده و قبل از اینکه خودمان بدانیم چه میخواهیم، خواستههای ما را شناسایی کند. این واقعیت ممکن است معنای انسانبودن را تغییر دهد.
کتاب اخیر یوول نوآ هراری با عنوان هوشمند، که یکی از کتابهای پرفروش در عرصۀ جهانی است، به بررسی ۷۵هزار سال از تاریخ اخیر بشر میپردازد تا به ما یادآوری کند انسانبودن متضمن هیچ ویژگی ضروری یا خاصی نیست. ما یک اتفاق هستیم. انسان هوشمند تنها یکی از راههای ممکن انسانبودن است، احتمالی تکاملی مانند هر موجود دیگری بر روی سیاره. کتاب با این برداشت که «انسان هوشمند ممکن است به پایان خود نزدیک باشد» به اتمام میرسد. ما اکنون در اوج قدرت خود هستیم، اما ممکن است به مرز آن نیز رسیده باشیم. هراری در هومو دئوس این نظریه را پیگیری میکند تا نشان دهد تواناییِ بیبدیلِ ما در کنترل جهانِ اطرافْ چطور در حال تبدیلکردن ما به چیزی جدید است.
به هرسو نظر کنیم نشانی از قدرت بشر خواهیم دید: ما نهتنها بر طبیعت فائق آمدهایم، بلکه بزرگترین دشمنان انسان را نیز شکست دادهایم: جنگ بهطور فزایندهای منسوخ شده است، قحطی پدیدهای نادر است و بیماریها در اطراف جهان در حال مداوا هستند. ما با ساختن شبکههایی پیچیدهتر از همیشه، که با انسانها همچون واحدهای اطلاعاتی رفتار میکنند، به این موفقیتها نائل شدیم. علم تکاملی به ما میآموزد که ما بهیکمعنی چیزی بیش از ماشینهای پردازش اطلاعات نیستیم: ما هم الگوریتم هستیم. با استفادۀ درست از دادهها، میتوانیم بر سرنوشت خود مسلط شویم. مشکل اینجاست که الگوریتمهای دیگر، الگوریتمهایی که خودِ ما ساختهایم، میتوانند این کار را بهنحو بهتری از ما انجام دهند. منظورِ هراری از جداییِ هوش و شعور همین است. پروژۀ مدرنیته بر این ایده بنا شد که تکتک انسانها، علاوهبر منشأ قدرت، منشأ معنا نیز هستند. سرشت ما این است که بهعنوان رأیدهنده، مصرفکننده و عاشق، خودمان تصمیم بگیریم چه اتفاقی برایمان میافتد. اما این دیگر حقیقت ندارد. ما همان چیزی هستیم که به شبکهها قدرت بخشیده است: آنها از ایدههای ارزشمند ما استفاده میکنند تا سرنوشتمان را تعیین کنند.
اما همۀ اینها چیزهای جدیدی نیستند. درواقع دولت مدرن هم، که تقریباً چهارصد سال از بهوجودآمدنش میگذرد، یک ماشین پردازش اطلاعات دیگر است. توماس هابز دولت را «آدمماشینی» مینامید (یا همان چیزی که امروز به آن «ربات» میگوییم). ویژگی ماشینی دولت منشأ قدرت و همچنین بیرحمی آن است: دولتها وجدان ندارند و این همان چیزی است که گاهی به آنها اجازه میدهد دست به وحشتناکترین اعمال بزنند. آنچه تغییر کرده این است که اکنون ماشینهای پردازش اطلاعاتی وجود دارند که بسیار کارآمدتر از دولتها هستند: همانطور که هراری اشاره میکند، دولتها گامبهگام پیشرفتن با پیشرفت تکنولوژی را تقریباً غیرممکن میدانند. همچنین پایبندماندن به این باور که در پس هر دولتی انسانهایی با پوست و گوشتِ واقعی قرار دارند، سختوسختتر شده است. پافشاریِ مدرن بر خودآیینیِ فردْ مهر تأییدی است بر این دیدگاه که باید راهی برای پیداکردن قلب این جهان بیقلب وجود داشته باشد. اگر بهدقت دیوانسالاریِ بیچهره را زیر نظر بگیریم و پشتکار به خرج دهیم، درنهایت چهرۀ یک کارمند دولت با احساسات واقعی را خواهیم دید. اما، هرچقدر هم در یک موتور جستوجوگر تأمل کنیم، چیزی جز داده نخواهیم یافت.