بارها خودم را توضیح دادم برای فهمیده شدن،برای درک شدن،برای بیرون اومدن از هاله ی دلتنگی و غمُ اندوهِ درونم اما چشد؟ دیده نشد،فهمیده نشد و حتی شنیده نشد و پیچکِ حلقه زدهء دور قلبم خشک شد و امیدِ بی اساسِ سبز شده هم به همراهش از بین رفت.
این منِ ساده و پر از امیدِ واهیُ بی اساس خشک شد و منِ قوی متولد شد و رشد کرد پیچک دوباره به دورم پیچید اما اینبار برای سبزشدنِ خودم نه امیدِ واهی.
و چه خوب که فرصته دوباره روییده شدن را داشتم. و چه زیبا که بی منت پرورش یافتم بزرگ شدم و درک شدنُ تجربه کردم،درک شدن توسط خودم فهمیده شدن توسطِ خودم دوست داشته شدن توسطِ خودم.
و چه خوب که پیچک آغوشش را بی منت دراختیارم گذاشت.
بهم کمک کرد که خودمُ دوست داشته باشم با تموم تنهاییا و نادیده گرفتن ها..
به منِ تازه جوانه زده صبر و سکوتُ یاد داد و مرا پرورش داد.
به من گذشت و نادیده گرفتن هارا آموخت
پیچک احساس تنهایی را در من کشت
و خودم را به خودم نشان داد.