Forward from: Unknown
#آغوشی_امن_برای_تو
#پارت_هشتم
_ اماده ای ؟!
+ هاااپ
_ خوبه اموزش هات بهت بدجور ساخته
با پوزخند نگاهم میکرد و با لباس مخصوصم بردتم سمت ماشین حدود یک ساعتی بود که توی راه بودیم و طبق اموزشاتی که دیدم حق صحبت یا بحثی رو نداشتم .با لگدی که ارباب بهم زد از خاطراتم دست کشیدم ، خب فرمیسک اینجا اینده جدید تورو میسازه یک روزی هم فکر نمیکردم کل سرنوشت من بیوفته دست مردی مثل سعید ، قلادم رو گرفت و کشید جایی که داشتسم میرفتیم یه عمارت خیلی بزرگ بود البته باید میگفتم یه باغ خیلی بزرگ که توش یه عمارت ساختن کف حیاط پر از سنگ ریزه بود که وقتی پاهای لختم بهش برخورد میکرد دردم میگرفت اما تو یاد گرفتم که سکوت کنم وارد عمارت شدیم جمعیت زیادی اونجا بودن یکم که به سمت جلو رفتم با جرعت سرمرو بلند کردم و دید زدم چندتا دختر توی یه قسمت درحال رقصیدن بودن اما یک عده دیگه ... چندتا مرد داشتن باهاشون س.ک.س میکردن ... ! لحظه ای که مرد بهم اشاره کرد نگاه پر بغضی به سعید کررم اما بی توجه نگاهش رو به سمت دیگه ای برد که چشم تو چشم نشیم مرد از قلادم کشید و بلندم کرد وسط سالن معرفی بردتم و شروع کرد به گفتن
× خب نوبتی هم باشه نوبت این توله سگ خوشگله دیگه از زیباییش چیزی نمیگم چون خودتون دارین میبینین لب های قلوه ای چشم های رنگی مهم تر از همه دست نخورده بودنشه تا این سنش هیچ رابطه ای با کسی نداشته اخه هیکل رو ببینین ...
پارت واقعی رمان بیا ببین چجوری و با چه قیمتی دختره رو میخرن 😱
https://t.me/joinchat/AAAAAErRTkKau6lR-7K_MA
#پارت_هشتم
_ اماده ای ؟!
+ هاااپ
_ خوبه اموزش هات بهت بدجور ساخته
با پوزخند نگاهم میکرد و با لباس مخصوصم بردتم سمت ماشین حدود یک ساعتی بود که توی راه بودیم و طبق اموزشاتی که دیدم حق صحبت یا بحثی رو نداشتم .با لگدی که ارباب بهم زد از خاطراتم دست کشیدم ، خب فرمیسک اینجا اینده جدید تورو میسازه یک روزی هم فکر نمیکردم کل سرنوشت من بیوفته دست مردی مثل سعید ، قلادم رو گرفت و کشید جایی که داشتسم میرفتیم یه عمارت خیلی بزرگ بود البته باید میگفتم یه باغ خیلی بزرگ که توش یه عمارت ساختن کف حیاط پر از سنگ ریزه بود که وقتی پاهای لختم بهش برخورد میکرد دردم میگرفت اما تو یاد گرفتم که سکوت کنم وارد عمارت شدیم جمعیت زیادی اونجا بودن یکم که به سمت جلو رفتم با جرعت سرمرو بلند کردم و دید زدم چندتا دختر توی یه قسمت درحال رقصیدن بودن اما یک عده دیگه ... چندتا مرد داشتن باهاشون س.ک.س میکردن ... ! لحظه ای که مرد بهم اشاره کرد نگاه پر بغضی به سعید کررم اما بی توجه نگاهش رو به سمت دیگه ای برد که چشم تو چشم نشیم مرد از قلادم کشید و بلندم کرد وسط سالن معرفی بردتم و شروع کرد به گفتن
× خب نوبتی هم باشه نوبت این توله سگ خوشگله دیگه از زیباییش چیزی نمیگم چون خودتون دارین میبینین لب های قلوه ای چشم های رنگی مهم تر از همه دست نخورده بودنشه تا این سنش هیچ رابطه ای با کسی نداشته اخه هیکل رو ببینین ...
پارت واقعی رمان بیا ببین چجوری و با چه قیمتی دختره رو میخرن 😱
https://t.me/joinchat/AAAAAErRTkKau6lR-7K_MA