آدمهای خاکستری
یکی از تجربههای دردناک زندگی این است که فرد دلبستهی آدمهای خاکستری شود.
آدمهای خاکستری همیشه تو را در وضعیت تعلیق نگه میدارند: نه به تو دل میدهند و نه میگذارند که از آنها دل بکنی.
تو را در میانهی زمین و هوا معلق میخواهند.
تا وقتی که تو را دلدادهی خود مییابند با تو سرد و بافاصلهاند و تا احساس میکنند که از آنها دل میکنی با تو گرم و نزدیک میشوند. اما فقط تا آنجا که بدانند رشته را نمیگسلی و از چنگشان نمیگریزی.
به تو دل نمیدهند اما مانع دلکندت میشوند.
بعضی از این آدمهای خاکستری خودشان بلاتکلیف و معلقاند، یعنی تکلیف خودشان را با خودشان نمیدانند، و این سردرگمی و پادرهوایی را در روابط عاطفیشان با تو بازمیتابانند.
گاهی هم دچار نوعی بیماری روانیاند: ملغمهی آشفتهای از عدم اعتمادبهنفس و اعتمادبهنفس مفرط.
یعنی چندان به خود اعتماد دارند که تو را مفتون خود کنند، اما چندان به خود بیاعتمادند که نمیتوانند به محبتت پاسخ درخور بدهند.
تو را در فضای خاکستری رابطه معلق نگه میدارند تا شهد عشقی را که نثارشان میکنی بمکند، اما چیزی از جانشان برایت مایه نگذارند.
آدمهای خاکستری خواسته یا ناخواسته تمام خون عاطفهات را مینوشند اما بر مردهات فاتحه هم نمیخوانند.
لحظههای تلخ زندگیشان را با تو تقسیم میکنند، اما خوشیهایشان را با دیگران شریک میشوند.
با جذابیتهایشان آرامآرام به دورت تار میتنند، و تا به خود میآیی خود را گرفتار دامشان مییابی.
ته دل میدانی که شهدت را مینوشند و تفالهات را تف میکنند، اما برای بیمهرهایشان مدام بهانه میتراشی.
میدانی که وضعیت هرگز بهتر نمیشود، اما مدام برای آنها عذر و برای خودت امیدهای واهی میتراشی. آنقدر میمانی تا بپوسی.
عشق آدم را آسیبپذیر میکند، و آدمهای خاکستری دقیقا از همان نقطهی آسیبپذیر است که دستشان را تا آرنج در قلبت فرو میکنند.
این رابطهها عشق نیست، بیماری است. نوعی اعتیاد ویرانگر است. و اگر کسی در این دام بلا افتاد باید هوار بزند و از دیگران برای نجات جانش کمک بخواهد.
هرچه بیشتر در این دام بمانی، گرفتارتر میشوی.
از آدمهای خاکستری باید مثل طاعون گریخت.
@psychologicalfamily