#داستانک
📖 بوسه فرشتگان
شب از نیمه گذشته بود و او خسته در حالی که سر در کت خود فرو برده بود تا از سوز سرمای زمستان در امان باشد به حال خود می اندیشید.
هر سال در روز عید قربان، برای خدا گوسفندی سر می برید و مؤمنین و فقرا را غذا می داد، اما امسال فقر چنان بر او مستولی شده بود که در تأمین غذای خانواده خویش نیز احساس درماندگی می کرد اما همه این ها و حتی توصیه های امام جماعت محل نیز درد او را آرام نمی کردند.
دوست داشت امسال هم برای خدا کاری کند، اما توانش کمتر از کاری در شأن خدا بود.
این افکار چنان او را به خود مشغول کرده بودند که متوجه اطراف نمی شد.
با بی توجهی از کنار کودکی دست فروش گذشت، اما به ناگاه گویی او را برق گرفته باشد ایستاد و به سمت کودک برگشت.
آخرین جعبه آدامس کودک را با اندک پولی که ته جیبش و برای کرایه راهش مانده بود خرید و می دانست که با خرید آخرین جعبه کودک که در این سرما بر خود می لرزید، رهسپار خانه می شود.
هرچند که سوز سرما به شدت به صورت سیلی می زد، اما کت اش را درآورده و به کودک داد تا در این سرما راحت تر به خانه برسد و خود پیاده رهسپار خانه شد و ندید لحظه ای را که فرشتگان بر دستانش بوسه زدند و پیام تبریک خداوند را بر او قرائت کردند.
❄کانال قـاصـدڪ خـدا❄
┏┅❧"""✾""""✾"""❧┅┓
@qasedakekhoda
┗┅❧"""✾""""✾"""❧┅┛
📖 بوسه فرشتگان
شب از نیمه گذشته بود و او خسته در حالی که سر در کت خود فرو برده بود تا از سوز سرمای زمستان در امان باشد به حال خود می اندیشید.
هر سال در روز عید قربان، برای خدا گوسفندی سر می برید و مؤمنین و فقرا را غذا می داد، اما امسال فقر چنان بر او مستولی شده بود که در تأمین غذای خانواده خویش نیز احساس درماندگی می کرد اما همه این ها و حتی توصیه های امام جماعت محل نیز درد او را آرام نمی کردند.
دوست داشت امسال هم برای خدا کاری کند، اما توانش کمتر از کاری در شأن خدا بود.
این افکار چنان او را به خود مشغول کرده بودند که متوجه اطراف نمی شد.
با بی توجهی از کنار کودکی دست فروش گذشت، اما به ناگاه گویی او را برق گرفته باشد ایستاد و به سمت کودک برگشت.
آخرین جعبه آدامس کودک را با اندک پولی که ته جیبش و برای کرایه راهش مانده بود خرید و می دانست که با خرید آخرین جعبه کودک که در این سرما بر خود می لرزید، رهسپار خانه می شود.
هرچند که سوز سرما به شدت به صورت سیلی می زد، اما کت اش را درآورده و به کودک داد تا در این سرما راحت تر به خانه برسد و خود پیاده رهسپار خانه شد و ندید لحظه ای را که فرشتگان بر دستانش بوسه زدند و پیام تبریک خداوند را بر او قرائت کردند.
❄کانال قـاصـدڪ خـدا❄
┏┅❧"""✾""""✾"""❧┅┓
@qasedakekhoda
┗┅❧"""✾""""✾"""❧┅┛