غزل داداش‌پور🌻


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


اینجآ؛ می وَرجآ✨🌱
|غزل داداش‌پور|
|نویسنده|
| چنلِ دومم 🌸 @qazalvarja |
عضو انجمن رمانهای عاشقانه🍂
@romanhayeasheghane
ناشناس:
https://t.me/BiChatBot?start=sc-167916-BCKcUmY

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter




Forward from: 😍پربازدیدترین چنل‌ها😍
فول هات😍👆🤤


Forward from: 😍پربازدیدترین چنل‌ها😍
#لزدام #خشن #bdsm #part_18
با دیدن بدن بلوریش سادیسمم به یک باره اوج گرفت.دوست داشتم با شلاق انقدر بزنمش که از کل بدنش #خون فواره کنه.بدنشو به رنگ بنفش دربیارم و‌...
مشغول نوازشش شدم و یک #ضربه محکم بهش زدم
_ آیی
_ برو روی #تخت دراز بکش
طناب و #گگ رو برداشتم و دست و پاهاشو با تخت فیکس کردم.گگ رو توی #دهنش گذاشتم تا صدایی ازش خارج نشه.

https://t.me/joinchat/AAAAAFHnWnAuSnxvII0_ng


Forward from: 😍پربازدیدترین چنل‌ها😍
همه طرفدارای امیرحسین آرمان باید بیان اینجا👆😍


Forward from: 😍پربازدیدترین چنل‌ها😍
یه چنل آرمانی با کلی ادیت میخوای؟!🧸🖼
ازش فیلم های طنز در مورد امیر میخوای؟!!🎥😂
فال آرمانی چی؟!!!🎆🔮
.
.
این چنلی که بهت معرفی میکنم توش پره از دوراهی و آزمون و هرچیزی که یه آرمانی بهش نیاز داره!🤞🏻😉
لنگه نداره مطمئن باش...👇🏻✨
👉🏻😚@amirarman16👈🏻🤩
زود جوین شین که تا نیم ساعت دیگه باید پاک شه!!😉😝🧡

💜💚@amirarman16💜💚


Forward from: 😍پربازدیدترین چنل‌ها😍
تایم تب ادمین اشک💧
وسط تب نپر ❌
30 مین نوپست🚫
16 بپاک✅


اون یکی چنلم جوینین دیگه؟🥴
@qazalvarja


[- زوالِ سارا]💔✨
.
{ همیشه دوست داشتم یه برادر بزرگ تر داشته باشم که خب... آرزو به دل موندم:) }
.
🔗بنویسین برام:‌
https://t.me/BiChatBot?start=sc-167916-BCKcUmY
🛎اینجا جواب می‌دم بهتون:
@nashqzl


#پرتقال_من🍊
#پست_۱۰۴
#غزل_داداش_پور
#کپی_ممنوع‼️

سریع به سمتِ اتاقم رفتم و خودم را روی تخت پرت کردم.
صدای هق هقِ بلندِ سارا را می‌شنیدم و ته ته های قلبم دلم برای حال و روزش به درد آمده بود.
او خیلی جاها از من حمایت کرد؛ برای مثال همین چند روز پیش که چاوش را راضی کرد تا من در اینستا پیج بزنم.
من هم باید برای جبران کاری برای او کنم.
چاوش خوب نمی‌شود... چون نمی‌خواهد خوب شود و در این میدان فقط ساراست که ذره ذره زندگی‌اش به سوی زوال می‌رود.
با فکری که به ذهنم رسید از روی تخت بلند شدم و گوشی‌ام را از روی میزتحریرم برداشتم و شماره‌ی سیاوش را گرفتم.
به بوقِ سوم که رسید صدایش پشتِ خط طنین انداخت:
- الو؟ چکامه خوبی؟
صدایم را صاف کردم و گفتم:
- ببخشید مزاحمت شدم... یه اتفاقی افتاده.
جدی شد:
- چی شده؟! باز نا امید شدی؟
تره‌ای از موهایم را پشتِ گوشم فرستادم و گفتم:
- موضوع من نیستم... سارا...
- سارا چی؟
نفسِ عمیقی کشیدم و گفتم:
- چاوش امروز باز دیوونه شده بود... سارا از بیماری‌اش بهش گفت... دقیق نمی‌دونم چی گفت ولی چاوش بدجور آتیشی شد... داد و فریاد راه انداخت آخرش هم در رو روی سارا قفل کرد و رفت... از نظرِ من... سارا باید از اینجا بره... اینجا نابود می‌شه... با چاوش زندگی کردن سخته... من خواهرشم که می‌گم!
دقیقه‌ای صدایی ازش در نیامد و ناگهان با لحنی عصبانی گفت:
- دارم میام.
و سریع قطع کرد.
مسترب گوشی را در دستم فشردم و به منظره‌ی بیرون از پنجره خیره شدم.
سارا اگر خودش هم نخواهد برود باید برود... اینجا زندگی به کامش تلخ است!
حدودِ یک ساعتِ بعد زنگِ در به صدا در آمد.
سریع شال و مانتویی تن زدم و در را باز کردم.
سیاوش با توپِ پُر واردِ حیاط شد و گفت:
- سارا کجاست؟
- تو اتاقش... گفتم که چاوش...
مهلت نداد تا جمله‌ام را کامل کنم؛ سریع به سمتِ خانه رفت.
پشتِ سرش رفتم.
جلوی در ایستاد و با نفسِ عمیقی که کشید خودش را به در کوبید.
دو سه بار این کار را کرد تا بالاخره قفل در شکست.
واردِ اتاق شد و من هم پشتِ سرش رفتم.
سارا مظلومانه روی زمین نشسته بود و اشک می‌ریخت.
برای اولین بار دلم به حالش سوخته بود.
سیاوش به سمتش رفت و با دستانش صورتش را قاب کرد و گفت:
- کاری‌ات که نداشت؟
سارا با گریه سری به طرفین تکان داد که سیاوش گفت:
- پاشو جمع کن.
سارا چشم درشت کرد و گفت:
- و... واسه چی؟
سیاوش عصبی بلند شد و داد زد:
- واسه چی؟ دیگه منتظری چی بشه؟ هان؟ بس نیست اینقدر با این مرتیکه گفتی؟ آره درسته... بیماری روحی داره ولی تا کی قراره بسوزی و بسازی؟ بسه... بلند شو، به خودت بیا... چهار ماه از زندگی‌ات رو صرفِ سر و کله زدن با چاوش کردی... لیاقت نداره، نمی‌خواد خوب شه... ولش کن... می‌فهمی حرفم رو؟
- من شوهرم رو دوست دارم.
سیاوش پوزخندی زد و گفت:
- همه چیز دوست داشتن نیست... دوستش داری و نمی‌تونی باهاش زندگی کنی... غیر از اینه؟
- من می‌تونم باهاش زندگی کنم... چاوش خوب می‌شه.
سیاوش عربده زد:
- نمی‌خواد خوب شه... نمی‌خواد درمان شه، بفهم نفهم!


حس می‌کنم آقای مارک دار تا سوم آذر بیشتر رای رو میاره😍
بالاخره نازنین به مرادِ دلش رسید😂❤️
از جمله این عکس ها رو می‌بینم یادِ طوفان و سنا میفتم🥺
امشب پارت داریم؛ حساااااس😎


تا سوم آذر وقت دارید نظر بدید✨🤍


*کشتارگاه
اشتباه تایپی🍊


همه‌ی خلاصه ها مننقل شدن به این چنل👇🏼
@qazal_novels
برید خلاصه ها رو بخونید؛ یک رمان اضافه کردم، دیشب جا گذاشته بودم
و بیاید دوباره نظر بدید🤍✨


Forward from: «رمان‌های‌غزل‌داداش‌پور»
بعد از پرتقالِ من پارت گذاریِ کدوم رمانم رو شروع کنم؛ دوستِ من؟!
Poll
  •   آقای مارک دار
  •   چقدر تنها ماندیم
  •   بی صدا اشک ریختم
  •   کشتازگاه
  •   حجم زرد
  •   روزگاری در طهران
  •   آخرین لوتیِ تهران
32 votes


پُرتقالِ منی؛
تو نیمه‌ی جانِ منی :)🍊

#چاوش_بشیری
#سارا_طاهری
#پرتقال_من
#غزل_داداش_پور


Forward from: .
• ادتب اشکم😌💧
• با سابقه و با جذب بالا😉🍁
• اگه +200 هستی بپر بات🙃⭐️
• ادمین آمار پایین تر میشم به شرط ویو مناسب🥰🌸
•چنلای رمان، تکست و فن🙂🌱
@ashktb_bot
•پایه‌گیریم محدوده بدو تا تموم نشده☺️🐚


صبحتون بخیر✨💕
یه چنل زدم که می‌خوام روزمرگی‌ها و کلی چیزهای دیگه توش بذارم🌿
خوشحال می‌شم که بیای👇🏼
@qazalvarja


به درخواستِ شومآ😌✨

خودِ من [غزل داداش‌پور] 🍊

پی‌نوشت: قبلاً هم گذاشته بودما🥰


[- وایِ بر من!]🌬✨
.
{شروعِ فصلِ جدیدی از زندگیِ عشاقِ داستان!🩸🤍}
.
🔗بنویسین برام:‌
https://t.me/BiChatBot?start=sc-167916-BCKcUmY
🛎اینجا جواب می‌دم بهتون:
@nashqzl


#پرتقال_من🍊
#پست_۱۰۳
#غزل_داداش_پور
#کپی_ممنوع‼️

ناگهان رهایم کرد و نشست.
با صورتی سرخ شده و چشمانی خشمگین گفت:
- کی... کی همچین زری زده؟! هان؟! من مریض نیستم... من مریض نیستم سارا...
من هم نشستم و در حالی که سعی در آرام کردنش داشتم گفتم:
- چاوش یه دقیقه گوش کن... من با یه دکتر حرف زدم... خانم دکتر گفت من باید به تو بگم و تو باید جلساتِ درمانت رو طی کنی.
بلند شد و داد زد:
- می‌گم من مریض نیستم... از خودت در میاری این ها رو؟! می‌خوای بری دکتر دو تا پرونده روی هم بچینی ببری دادگاه تحویل بدی که شوهرم بیماری روانی داره و خدافظ؟ (خداحافظ) آره؟! داری زرنگ بازی در میاری سارا؟
بلند شدم و گفتم:
- چاوش من چرا باید همچین کاری کنم؟ من دوستت دارم می‌خوام درمان شی...
عربده زد:
- اینقدر نگو درمان... نگو درمان... نگو... من مریض نیستم... من سالمم... نگو... نگو...
دیگر اشکم در آمده بود.
ملتمس گفتم:
- چاوش تو رو خدا گوش کن... قرار نیست اتفاقِ بدی بیفته... فقط می‌خوام تو حالت خوب بشه... من دوسِت دارم؛ می‌خوام خوب شی!
پوزخندی زد و گفت:
- دوسَم (دوستم) داری؟! چه دوست داشتنی؟! می‌خوای بری... می‌خوای ولم کنی... می‌خوای از این کوفتی سوءاستفاده کنی فلنگ رو ببندی... ولی من اجازه نمی‌دم... هنوز منو نشناختی سارا... اون روی سگِ منو ندیدی! اینقدر تو این اتاق می‌مونی موهات رنگِ دندون هات شن... از پیشِ من نمی‌ری سارا... همین جا می‌مونی!
هقی زدم و گفتم:
- چاوش چرا مثلِ دیوونه ها حرف می‌زنی؟ به خدا قسم، به پیغمبر قسم... به جانِ خودت که چقدر برام عزیزی فقط می‌خوام کمکت کنم... برای قشنگ تر زندگی کردن... من می‌خوام بهم شک نداشته باشی... می‌خوام هی فرت و فرت گوشی‌ام رو چک نکنی... می‌خوام رفت و آمد هام رو کنترل نکنی... می‌خوام وقتی با یه مرد صحبت می‌کنم فکر نکنی که من با اون یارو ارتباط دارم... می‌خوام فکرت درست شه چاوش... فقط همین رو می‌خوام... من نمی‌رم از پیشت... هیچ جایی نمی‌رم... فقط می‌خوام خوب شی... خواهش می‌کنم بهم گوش کن...
عصبی سرش را به طرفین تکان داد و داد زد:
- می‌خوای هرزگی کنی؟! چی تو اون گوشی داری نمی‌خوای چکش کنم؟! با کی تیک می‌زنی؟! هان؟!
با حالتِ زاری نگاهش کردم که به سمتِ کیفم رفت و با خشونت زیپش را باز کرد و تمامِ محتویاتش را خالی.
از بینِ وسایلم گوشی‌ام را بیرون کشید و از اتاق خارج شد.
خواستم به دنبالش بروم که سریع در را بست.
متعجب و حیران به در خیره شدم که صدای چرخشِ کلید را شنیدم.
محکم با کفِ دست به درِ چوبی کوبیدم و جیغ زدم:
- چاوش داری چی کار می‌کنی؟! چرا در رو قفل کردی؟! چاوش... دیوونه من می‌خوام کمکت کنم... چاوش...
دستگیره را بالا و پایین کردم، به در کوبیدم، جیغ و داد کردم اما فایده نداشت... مردِ من نامهربان شده بود...
هقی زدم و کنارِ در نشستم...
چرا هر بار که می‌خواستم درست ترین کار را انجام دهم همه چیز خراب می‌شد؟!
چرا چاوش گوش نمی‌داد؟!
چرا با من راه نمی‌آمد؟!
سرم را روی زانوهایم گذاشتم و آرام گفتم:
- خدایا...

"چکامه"

با شنیدنِ صدای داد و فریاد از اتاقِ سارا و چاوش فهمیدم بالاخره سارا کرمِ خودش را ریخت.
کلافه نفسم را بیرون فرستادم و از اتاق خارج شدم که چاوش را در حالِ کلید کردنِ در دیدم.
صدای سارا از پشتِ در می‌آمد:
- چاوش داری چی کار می‌کنی؟! چرا در رو قفل کردی؟! چاوش... دیوونه من می‌خوام کمکت کنم... چاوش...
متعجب به سمتِ چاوش رفتم و گفتم:
- چی‌کار می‌کنی داداش؟! دختره رو چرا زندونی کردی؟!
عصبی به سمتم برگشت و چانه‌ام را در دستش گرفت و گفت:
- تو گفتی بهش؟!
ترسیده نگاهش کردم که محکم چانه‌ام را ول کرد و از خانه خارج شد.
وایِ بر من... چه کردی سارا؟!

20 last posts shown.

223

subscribers
Channel statistics