دِیزی: تو که میدونی نمیتونیم باهم باشیم، چرا نمیری؟
گتسبی: میترسم
دِیزی: از چی میترسی؟
گتسبی: از جداییت، جدا شدن ازت مثل پریدن از یه ساختمون هشت طبقهست شاید زمین بخورم و نمیرم،
اما هنوز به زمین نرسیده از ترسِ مردن میمیرم.
گتسبی: میترسم
دِیزی: از چی میترسی؟
گتسبی: از جداییت، جدا شدن ازت مثل پریدن از یه ساختمون هشت طبقهست شاید زمین بخورم و نمیرم،
اما هنوز به زمین نرسیده از ترسِ مردن میمیرم.