همیشه به همشهری فردوسی بودن میبالید، و من به همشهری او بودن!
سه سال پیش برای بزرگداشت ایران خانم که در مشهد برگزار میشد، عازم مشهد شدیم. داستان آن سفر و بیماری شدیدش بماند برای بعد.
روز قبل از بازگشت، حالش کمی بهتر شد، تاکسی در اختیار گرفتیم و شهر را چرخی زدیم. کوچه بیمارستان شاهینفر، همان جا که چشم به این جهان گشوده بود...
از خاطرات تلخ و شیرین گذشتیم. همه و همه را گشتیم. هرچه خریدیم خوردنی بود و تمام شدنی. چیزی میخواست که به یادگار بماند.
گیره سر! هدیه جذاب دوستداشتنی برای آن موهای زیبا از هدیه دادن به خودش حظ وافر میبرد. مقابل بازار جواد توقف کردیم، گفت تکتم جان من پیاده نمیشوم برو ببین میتوانیبرایم گلسر بخری؟
دوان دوان وارد بازار شدم، به اولین مغازه زیورالات وارد شدم، باعجله گیرههای سر را روی پیشخوان صف کردم.
دو جفت گیره متوسط و یک بزرگ به نظرم مناسب آمد اما دوتای دیگر، خود خودش بود!
لطیف، روشن، زیبا، راحت…
آنها هنوز اینجا هستند، یادگار آن گیسوان طلایی نقرهایِ تابخورده.
تکتم نعیمی، مدیر برنامه بانوی نور، #ایران_درّودی
(کوتاه شده)
سه سال پیش برای بزرگداشت ایران خانم که در مشهد برگزار میشد، عازم مشهد شدیم. داستان آن سفر و بیماری شدیدش بماند برای بعد.
روز قبل از بازگشت، حالش کمی بهتر شد، تاکسی در اختیار گرفتیم و شهر را چرخی زدیم. کوچه بیمارستان شاهینفر، همان جا که چشم به این جهان گشوده بود...
از خاطرات تلخ و شیرین گذشتیم. همه و همه را گشتیم. هرچه خریدیم خوردنی بود و تمام شدنی. چیزی میخواست که به یادگار بماند.
گیره سر! هدیه جذاب دوستداشتنی برای آن موهای زیبا از هدیه دادن به خودش حظ وافر میبرد. مقابل بازار جواد توقف کردیم، گفت تکتم جان من پیاده نمیشوم برو ببین میتوانیبرایم گلسر بخری؟
دوان دوان وارد بازار شدم، به اولین مغازه زیورالات وارد شدم، باعجله گیرههای سر را روی پیشخوان صف کردم.
دو جفت گیره متوسط و یک بزرگ به نظرم مناسب آمد اما دوتای دیگر، خود خودش بود!
لطیف، روشن، زیبا، راحت…
آنها هنوز اینجا هستند، یادگار آن گیسوان طلایی نقرهایِ تابخورده.
تکتم نعیمی، مدیر برنامه بانوی نور، #ایران_درّودی
(کوتاه شده)