تضاد عمیقی بین من و من هست
من ساکت نشسته، چشماش بی تفاوت، کوهم نمیتونه تکونش بده، ولی من داره فریاد میزنه، اشکاش از روی صورتش پاک نمیشه، حرفها و حرکتها، هر لحظه بیشتر کمرشو خم میکنن.
ولی من هنوز ساکتم
انگار لبام دوخته شده، گوشام نمیشنوه
انگار هیچی برام فرق نداره
اما من همچنان داره فریاد میزنه که حرف بشه،
که صدا بشه، که سکوتو بشکنه، بگه منم هستم...
من ساکت نشسته، چشماش بی تفاوت، کوهم نمیتونه تکونش بده، ولی من داره فریاد میزنه، اشکاش از روی صورتش پاک نمیشه، حرفها و حرکتها، هر لحظه بیشتر کمرشو خم میکنن.
ولی من هنوز ساکتم
انگار لبام دوخته شده، گوشام نمیشنوه
انگار هیچی برام فرق نداره
اما من همچنان داره فریاد میزنه که حرف بشه،
که صدا بشه، که سکوتو بشکنه، بگه منم هستم...