شخصى در مسجد سنجار براى درک استحباب اذان مى گفت، ولى صداى او به گونه اى ناهنجار بود كه شنوندگان ناراحت گشته و از او دور مى شدند. صاحب آن مسجد اميرى عادل و پاكنهاد بود و نمى خواست دل او را با بيرون كردن نامحترمانه برنجاند.
پس به او چنين گفت: اى جوانمرد اين مسجد داراى اذان گوهاى قديمى است كه براى هر كدام پنج دينار را به عنوان دستمزد تعيين كرده ام ولى به تو ده دينار مى دهم كه از اينجا بجاى ديگر بروى. اذان گو با صاحب مسجد به توافق رسيد و از شهر سنجار بجاى ديگر رفت. مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه روزى از آنجا می گذشت و صاحب آن مسجد را ديد.
نزدش آمد و گفت: حيف بود كه مرا از آن مسجد با ده دينار بجاى ديگر فرستادى، زيرا اينجا كه رفته ام به من بيست دينار مى دهند تا جاى ديگر روم ولى نمى پذيرم. صاحب مسجد از شدت خنده بی خود شد و به او گفت : هان ! مواظب باش و بیست دینار را قبول نکن كه تا پنجاه دينار هم راضی خواهند شد.
#گلستان_سعدی
@resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
پس به او چنين گفت: اى جوانمرد اين مسجد داراى اذان گوهاى قديمى است كه براى هر كدام پنج دينار را به عنوان دستمزد تعيين كرده ام ولى به تو ده دينار مى دهم كه از اينجا بجاى ديگر بروى. اذان گو با صاحب مسجد به توافق رسيد و از شهر سنجار بجاى ديگر رفت. مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه روزى از آنجا می گذشت و صاحب آن مسجد را ديد.
نزدش آمد و گفت: حيف بود كه مرا از آن مسجد با ده دينار بجاى ديگر فرستادى، زيرا اينجا كه رفته ام به من بيست دينار مى دهند تا جاى ديگر روم ولى نمى پذيرم. صاحب مسجد از شدت خنده بی خود شد و به او گفت : هان ! مواظب باش و بیست دینار را قبول نکن كه تا پنجاه دينار هم راضی خواهند شد.
#گلستان_سعدی
@resaleh_delgosha_Obaid_Zakani