مرد ایستاده پای کوه گفت گواهی میدهد موهاش، و پوستش هم، وخونش و خوابش و بیداریش، و سکوتش، و حرکتش و نسج نسج اندام هایی که از احد شیر خوارگی بر پیکرش بافته و تنیده شده و با هر آنچه زمین از تنش بر خود حمل میکند گواهی به حقیقتی داد مرد.
حقیقت این که یک نفر همیشه هست.
یک نفر که مدت ها در زندگی اش بوده است و بابت حتی یک آن بودنش مرد تشکری که در خور او باشد نمیتواند گذارد.
اعترافات مرد را کسان دیگری که پای آن کوه بودند نوشتند و برای دیگران ماند
آنها عین کلمات مرد را سعی کردند ثبت کنند.
و معلوم است که اعترافات هر کس به صیقهی اول شخص مفرد است.
پس دیگران که اعترافات مرد را زیر لب میخوانند اعترافات مرد را نمیخوانند
خود دارند اعتراف میکنند و گواهی میدهند.
اینجاست که اعتراف کنندگان ناگهان چیزی گم کرده را پیدا میکند
آنها از لا به لای جملات مانده از مرد سر بر میکنند و خودشان را مییابند که دارند اعتراف به چیزی میکنند که حواسشان نبوده همیشه در زندگی شان بوده و خواهد بود
بهت دارد
یکی همیشه گوشه ایوانتان بوده باشد و شما حواستان به بودنش نبوده
حقیقت این که یک نفر همیشه هست.
یک نفر که مدت ها در زندگی اش بوده است و بابت حتی یک آن بودنش مرد تشکری که در خور او باشد نمیتواند گذارد.
اعترافات مرد را کسان دیگری که پای آن کوه بودند نوشتند و برای دیگران ماند
آنها عین کلمات مرد را سعی کردند ثبت کنند.
و معلوم است که اعترافات هر کس به صیقهی اول شخص مفرد است.
پس دیگران که اعترافات مرد را زیر لب میخوانند اعترافات مرد را نمیخوانند
خود دارند اعتراف میکنند و گواهی میدهند.
اینجاست که اعتراف کنندگان ناگهان چیزی گم کرده را پیدا میکند
آنها از لا به لای جملات مانده از مرد سر بر میکنند و خودشان را مییابند که دارند اعتراف به چیزی میکنند که حواسشان نبوده همیشه در زندگی شان بوده و خواهد بود
بهت دارد
یکی همیشه گوشه ایوانتان بوده باشد و شما حواستان به بودنش نبوده