❥مــثــ𝐧𝐚𝐛𝐚𝐭ـــ𝐬𝐡𝐢𝐫𝐢𝐧ـــ𝐠𝐡𝐚𝐡𝐯𝐞ـــ𝐭𝐚𝐥𝐤𝐡ــلـ☕️
➳ #Part2
☆┅┅━━ ☆ ━━┅┅ ☆
•نیوشاصدر•
وای که چقد این نفس استرس داشت بچم، حالا من خبر کنکورو چجوری بهش بدم، اگه قبول شده باشه چی بگم اگه قبول نشده باشه چی بگم؟
کلا مونده بودم که اصن قراره چی بشه و من چی بگم!..
از سر کلافگی نفسمو دادم بیرون و پوفی کشیدم و منتظر موندم تا ساعت ۹ بشه
•نفسفخار•
ساعت ۸ و چهل و پنج دقیقه بود
از روی عادت دوباره نگاهی به ساعت کردم، نه خیر مث اینکه این ساعت قصد تکون خوردن نداره بلکه قصد کشتن منو داره تا ساعت ۹
سعی کردم خودمو مشغول کنم و از این فکر و خیال بیام بیرون اولین چیزی که به ذهنم رسید ساز زدن بود
راستش با ساز اروم میشدم اونم ویالون!...
از نظر من زندگی هم مث این نت ها می مونه
بعضی وقتا اروم
بعضی اوقات پر سر و صدا
گاهی هم ساکت!
در کل این ماعیم که باعث میشم زندگی چطوری باهامون رفتار کنه!....
انقدر که توی فکر و خیال خودم غرق بودم که کلا یادم رفت ساعت گذشته!
ساعت ۹ و ربع بود
زنگ بزنم نیوشا؟!
نه قرار شد خودش زنگ بزنه منم گفتم ساعت ۱۰ جواب و بگو ولی اگه زنگ نزنم دق میکنم
ولی قرار شد خودش زنگ بزنه...
یهو دیدم در باز شد مامانم بود
_ وا نفس چرا با خودت حرف میزنی دیوونه شدی؟
+ مامااان امشب جواب کنکور میاد میدونی ینی چیییی؟
_ عه اینکه خیلی خوبه حالا چرا داد میزنی
+استرس دارممممم
_خاک تو سرت😐
+😐😐😐چرا
_استرس برا چی تو که تلاش کردی بقیش با خدا
با شنیدن این جمله از مامانم باز یکم اروم شدم حرفاش تقریبا عینه نیوشا بود
_ پاشو بیا شام بخوریم حالا کیِ میاد نتایج؟
+ساعت ۱۰ قرار شد نیوشا بگه بهم
_حتما به خاطر استرست دادی اون اره؟
+اره
ماشاالله از لحاظ استرس توی خانواده سر شناس بودم:/
_خب پاشو بیا شام دیگه منتظریم
با اینکه اشتها نداشتم ولی رفتم یکمی غذا کنار خانوادم بخورم به هر حال هرچی هم بشه این خانواده ام بودم که توی این یکسال کنارم بودن:)
قاشقای غذارو تند_تند توی دهنم میزاشتم که یهو صدای زنگ گوشیم بلند شد
غذا گیر کرد تو گلوم و صدای سرفم بلند شد
بابا: پسرم بدو بدو براش اب بیار
+اب و خوردم رفتم گوشیمو جواب بدم نگاه صفحه ی گوشیم کردم دیدم بلهههه
نیوشا خانومه استرسم چند برابر شد!..
..........
سیوش کن "il mio " یعنی مالِ من.🫀
🕸🖤☆┅┅━━ ☆ ━━┅┅ ☆
•𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔↬@roman_shirin_talkh
➳ #Part2
☆┅┅━━ ☆ ━━┅┅ ☆
•نیوشاصدر•
وای که چقد این نفس استرس داشت بچم، حالا من خبر کنکورو چجوری بهش بدم، اگه قبول شده باشه چی بگم اگه قبول نشده باشه چی بگم؟
کلا مونده بودم که اصن قراره چی بشه و من چی بگم!..
از سر کلافگی نفسمو دادم بیرون و پوفی کشیدم و منتظر موندم تا ساعت ۹ بشه
•نفسفخار•
ساعت ۸ و چهل و پنج دقیقه بود
از روی عادت دوباره نگاهی به ساعت کردم، نه خیر مث اینکه این ساعت قصد تکون خوردن نداره بلکه قصد کشتن منو داره تا ساعت ۹
سعی کردم خودمو مشغول کنم و از این فکر و خیال بیام بیرون اولین چیزی که به ذهنم رسید ساز زدن بود
راستش با ساز اروم میشدم اونم ویالون!...
از نظر من زندگی هم مث این نت ها می مونه
بعضی وقتا اروم
بعضی اوقات پر سر و صدا
گاهی هم ساکت!
در کل این ماعیم که باعث میشم زندگی چطوری باهامون رفتار کنه!....
انقدر که توی فکر و خیال خودم غرق بودم که کلا یادم رفت ساعت گذشته!
ساعت ۹ و ربع بود
زنگ بزنم نیوشا؟!
نه قرار شد خودش زنگ بزنه منم گفتم ساعت ۱۰ جواب و بگو ولی اگه زنگ نزنم دق میکنم
ولی قرار شد خودش زنگ بزنه...
یهو دیدم در باز شد مامانم بود
_ وا نفس چرا با خودت حرف میزنی دیوونه شدی؟
+ مامااان امشب جواب کنکور میاد میدونی ینی چیییی؟
_ عه اینکه خیلی خوبه حالا چرا داد میزنی
+استرس دارممممم
_خاک تو سرت😐
+😐😐😐چرا
_استرس برا چی تو که تلاش کردی بقیش با خدا
با شنیدن این جمله از مامانم باز یکم اروم شدم حرفاش تقریبا عینه نیوشا بود
_ پاشو بیا شام بخوریم حالا کیِ میاد نتایج؟
+ساعت ۱۰ قرار شد نیوشا بگه بهم
_حتما به خاطر استرست دادی اون اره؟
+اره
ماشاالله از لحاظ استرس توی خانواده سر شناس بودم:/
_خب پاشو بیا شام دیگه منتظریم
با اینکه اشتها نداشتم ولی رفتم یکمی غذا کنار خانوادم بخورم به هر حال هرچی هم بشه این خانواده ام بودم که توی این یکسال کنارم بودن:)
قاشقای غذارو تند_تند توی دهنم میزاشتم که یهو صدای زنگ گوشیم بلند شد
غذا گیر کرد تو گلوم و صدای سرفم بلند شد
بابا: پسرم بدو بدو براش اب بیار
+اب و خوردم رفتم گوشیمو جواب بدم نگاه صفحه ی گوشیم کردم دیدم بلهههه
نیوشا خانومه استرسم چند برابر شد!..
..........
سیوش کن "il mio " یعنی مالِ من.🫀
🕸🖤☆┅┅━━ ☆ ━━┅┅ ☆
•𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔↬@roman_shirin_talkh