مسیر سبز🌿


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


انسان بودن خود به تنهایی یک دین است.. که پیروان چندانی ندارد..

لینک کانال
https://telegram.me/Roshanaiyy

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Statistics
Posts filter


گاهی مهم بودن را به دیگران واگذار کنید..

و خود خوشبخت و در آرامش زندگی کنید. 🌹


دوست داشتن را همه جا پخش کن 💚
دلت #دریا باشد، استقامتت چون کوه
شجاعت و دلیری ات چون شیر..✌️🌹


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
شب یلداست ست..شب شادی ها..😍😍👏😅😅👏😅👏😁


✨📖👓🖋✨

این است رسالت علما : مبارزه با "دين" براي استقرار و احياي "دين"...!

استقرار ديني که در تاريخ تحقق پيدا نکرده و بايد مردم آن‌قدر رشد پيدا کنند... که بفهمند توحيد با طاغوت‌پرستي فرق دارد.

مذهب علیه مذهب
#دکتر_علی_شریعتی


🎙 آیت الله طالقانی(ره):

«از همان روز اولی که با علی(ع) بیعت کردند گفت [اگر] من یک روز هم حاکم باشم،
نمی توانم یک ناروایی رِ روا بدارم..**
سیاست اسلام این است بر خلاف تمام سیاست های دنیا!
علی نمی توانست با اینها مصالحه بکند؟
نمی توانست وعده و وعیدی بدهد
و اینها رو سر جا‌شان بنشاند؟
چرا نکرد؟
برای اینکه اسلام که مظهرش علی (ع)
است، میزان اعمال است
نمی تواند به هر وسیله ای به هدف
که ادامه ی حکومت است برسد.


  ‌
✨📖👓🖋✨


با آدم‌های نفهم سَر و کار داشته‌ام، از بس حرف‌هایم
را نفهمیده‌اند، باور نمی‌کنم کسی بفهمد! همیشه، پس
از گفتنِ هر حرفی، این تردید در من زنده می‌شود، که:
نه، نفهمید، نفهمیدند. و بعد، یا با بیزاری و خستگی،
تکرار می‌کنم، یا با افسوس، خاموش می‌شوم، و به
اندیشه‌ی دردآوری، فرو می‌روم..."

#گفتگوهای_تنهایی_۱
#دکتر_علی_شریعتی


چقدر نشنیدن ها، نشناختن ها و نفهمیدن هاست که به این مردم آسایش و خوشبختی بخشیده است.

📚هبوط در کویر
#دکتر_علی_شریعتی


وای از زن عاشق !
حتی گناهان و زشتی های
معشوقش را می پرستد !
تا حدی که خود مرد هم نمیتواند
جنایاتش را آنگونه که زنی عاشق
برایش تبرئه میکند،تبرئه کند!

#فئودور_داستایفسکی


🍂🍂🍂

در دنیا خفتگانی هستند که بیداریشان
همچو بیداری اژدها وحشتناک است .

تاریخ بشر اثبات کرده است ...
که مذهبیون #متعصب و #افراطی و ابلهان خرافاتی

بدترین نوع آن هستند!!

🍂🍂🍂


#پیشنهاد_دانلود 👌👌👌
برای اهل #خرد 🌿
#نشر_دهید🌿


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
اگر ادعای مسلمانی دارید و پیرو پیامبر هستید، صد در صد این صحبتها را گوش کنید و برای هر تعداد مخاطب که می توانید ارسال کنید! ببینید این مرد درباره عادات بد مسلمانان از دروغ بگیرید تا خیانت و ریاکاری چه گفت! صحبتهایی که حکایت برخی از مسلمانان است! خدمتی که این مرد با این صحبتها به اسلام کرد در تاریخ خواهد ماند!


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
آن هنگام که #عشق زبان لال را باز می کند..🌿
#پس_از_باران.. 🕊🌹




هیچ دارایی و هیچ فضلی و
هیچ صفتِ (خوبی)
به مانند داشتن یک

#قلب_زیبا_و_وسیع ♥️🤍

ارزشمند، نیست که نیست. 🌿


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
#مسئولیت_اجتماعی

#دکترشریعتی #دکترچمران 🌿


#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:8⃣3⃣ (اخر)


🍃این که خواب مجسمه چمران را دیدم این است که،گاهی فکر می کنم اگر تمام ایران را به اسم چمران می کردند این دلم را خنک می کند؟آیا این ، یک لحظه از لبخند مصطفی از دست محبت مصطفی را جبران می کند؟ هرگز !اما وقتی دانشگاه شهید چمران مثل چمران را بپروراند، چرا .مصطفی کسی نیست که مجسمه اش را بسازند و بگذرند .این یک چیز مرده است و مصطفی زنده است .
در فطرت آدم ها ، در قلب آن ها است . آدم ها بین خیرو شر درگیرند و باید کسی دستشان را بگیرد ، همانطور که خدا این مرد را فرستاد تا مرا دستگیری کند.

🍃در تهران که تنها بودم نگاه می کردم به زندگی که گذشت و عبور کرد .من کجا ؟ ایران کجا؟ من دختر جبل عامل و جنوب لبنان ؟ من همیشه می گفتم اگر مرا از جبل عامل بیرون ببرند می‌میرم ، مثل ماهی که بیفتد بیرون آب . زندگی خارج جنوب لبنان وشهر صور در تصور من نمی آمد.به مصطفی می گفتم: اگر می دانستم انقلاب پیروز می شود و قرار به برگشت ما به ایران و ترک جبل عامل است نمی دانم قبول می کردم این ازدواج را یا نه . اما آمدم و مصطفی حتی شناسنامه ام را به نام "غاده چمران" گرفت که در دار اسلام بمانم و برنگردم و من ،مخصوصاً وقتی در مشهد هستم احساس می کنم خدا به واسطه این مردم دست مرا گرفت ، حجت را برمن تمام کرد و ازمیان آتشی که داشتم می سوختم بیرون کشید .

#پــــــــــایـــــان 🕊


#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:7⃣3⃣

🍃از خانه ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت . ما مجسمه های خیلی زیبا داشتیم از جنس عاج که بابا از آفریقا آورده بود.مصطفی خیلی ناراحت بود و خودمان دو تا همه آن ها را شکستیم .می گفت: این ها برای چی ؟ زینت خانه باید قرآن باشد به رسم اسلام . به همین.وقتی مادرم گفت: شما پول ند ارید من وسایل خانه برایتان می آورم .مصطفی رنجید ، گفت: مسئله پولش نیست.مسئله زندگی من است که نمی خواهم عوض شود.ولی من مثل هر زنی دوست داشتم ومی گفتم مستضعف قاشق و چنگال دارد ، ولی ما نداریم .شما اگر پست نداشته باشید ، ما چیزی نداریم . همان زیرزمین دفتر نخست وزیری را که مال مستخدم ها بود به اصرار من گرفت .قبل از اینکه من بیایم ایران مصطفی در دفترش می خوابید.زندگی معمولی که هر زن وشوهری داشتند ما نداشتیم .مصطفی حتی حقوقش را می داد به بچه ها .می گفت: دوست دارم از دنیا بروم و هیچ نداشته باشم جز چند متر قبر و اگر این هم یک جور نداشته باشم بهتر است .اصلاً در این وادی نبود ، در این دنیا نبود مصطفی .

🍃در این دنیا نبود ،اما بیشتر از وقتی که زنده بود وجود داشت ، اثر داشت و چقدر غاده خوابش را می دید .دیشب خواب دید مصطفی در صندلی چرخ داری نشسته و نمی تواند راه برود .دوید ، گفت: مصطفی چرا اینطوری شدی ؟گفت: شما چرا گذاشتید من به این روز برسم ؟چرا سکوت کردید ؟ غاده پرسید مگر چی شده ؟گفت :برای من مجسمه ساخته اند .نگذار این کار را بکنند برو این مجسمه را بشکن !بیدار که شد نمی دانست که مصطفی چه می خواسته بگوید .پرس و جو کرد و شنید که در دانشگاه شهید چمران از مصطفی مجسمه ای ساخته اند .می دانست در تهران هم یکی از خیابان های آباد وزیبا را به اسم مصطفی کرده اند .این ظاهر شهر بود و او خوشحال می شد ولی ای کاش باطن شهر هم این طور بود .گاه آدم هایی را در این خیابان ها می دید که دلش می شکست .می ترسید ، می ترسید مصطفی بشود یک نام و تمام ...

ادامه دارد...


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
باران پاییزی بر مزار #حاج_قاسم..🌼🕊🌹


#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:6⃣3⃣



🍃از همه سخت تر روزهای جمعه بود .هر کس می خواهد جمعه را با فامیلش باشد و من می رفتم بهشت زهرا که مزاحم کسی نباشم .احساس می کردم دل شکسته ام ، دردم زیاد ، و به مصطفی می گفتم: تو به من ظلم کردی .
از لبنان که آمدیم هرچه داشتیم گذاشتیم برای مدرسه .در ایران هم که هیچ چیز .بعد یک دفعه مصطفی رفت و من ماندم کجا بروم ؟شش ماه این طور بود ، تا امام این جریان رافهمیدند .خدمت امام که رفتیم به من گفتند: مصطفی برای دولت هم کار نکرد.هرچه کرد به دستور مستقیم خودم بود و من مسئول شما هستم.بعد بنیاد شهید به من خانه داد. خانه هیچی نداشت ."جاهد" یکی از دوستان دکتر، از خانه خودش برایم یک تشک ،چند بشقاب و... آورد تا توانستم با پدرم تماس بگیرم و پول برایم فرستادند .به خاطر این چیزها احساس می کردم مصطفی به من ظلم کرد . البته نفسانی بود این حرفم .بعد که فکر می کردم ، می دیدم مصطفی چیزی از دنیا نداشت ، اما آنچه به من داد یک دنیا است .مصطفی در همه عالم هست ، در قلب انسان ها .

🍃یادم هست یک بار که از ایران می آمدم ، در فرودگاه بیروت یک افسر مسیحی لبنانی با درجه بالا وقتی پاسپورتم را که به نام"غاده چمران" بود دید ،پرسید: نسبتی با چمران داری ؟گفتم: خانمش هستم. خیلی زیر تاثیر قرار گرفت ، گفت: او دشمن ما بود ، با ما جنگید ولی مرد شریفی بود. بعد آمد بیرون دنبالم .گفت: ماشین نیامده برای شما ؟ گفتم: مهم نیست.خندید و گفت: درست است ،تو زن چمران هستی !وگاهی فکر می کرد به همین خاطر خدا بیش تر از همه ،از او حساب می کشد ،چون او با مصطفی زندگی کرد ، با نسخه کوچکی از امام علی علیه السلام .همیشه به مصطفی می گفت: توحضرت علی نیستی .کسی نمی تواند او باشد.فقط حضرت امیر آن طور زندگی کرد و تمام شد.و مصطفی هم چنان که صورت آفتاب خورده اش باز می شد و چشم هایش نم دار ،می گفت: نه ، درست نیست ! با این حرف دارید راه تکامل در اسلام را می بندید .راه باز است .پیامبر می گوید هر جا که من پا زدم امتم می تواند، هر کس به اندازه سعه اش .

🍃همه جا مصطفی سعی می کرد خودش کم تر از دیگران داشته باشد ، چه لبنان ، چه کردستان ، چه اهواز . لبنان که بودیم جز وسایل شخصی خودم چیزی نداشتیم .در لبنان رسم نیست کفششان را در بیاورند و بنشیند روی زمین.وقتی خارجی ها می آمدند یا فامیل ، رویم نمی شد بگویم کفش در بیاورید .به مصطفی می گفتم: من نمی گویم خانه مجلل باشد ،ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمانان چیزی ندارند ، بدبختند.مصطفی به شدت مخالف بود،می گفت: چرا ما این هم عقده داریم ؟چرا می خواهیم با انجام چیزی که دیگران می خواهند یا می پسندند نشان بدهیم خوبیم ؟این آداب و رسوم ما است ،نگاه کنید این زمین چه قدر تمیز است ، مرتب و قشنگ !این طوری زحمت شما هم کم می شود ،گرد و خاک کفش نمی آید روی فرش .از خانه ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت ...

ادامه دارد...✍


#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:5⃣3⃣

🍃خیلی فریاد می‌زدم؛ این خود عزیز ماست .
این خود مصطفی ماست ، مصطفی چی شد ؟ مگر چه چیز عوض شده ؟چرا باید سردخانه باشد ؟ اما کسی گوش نمی کرد . بالاخره آن شب اول در اهواز برایم خیلی درد بود. همه دورم بودند برای تسلیت ، اما من به کسی احتیاج نداشتم . حالم بدبود خیلی گریه می کردم.صبح روز بعد به تهران برگشتیم .برگشتن به تهران سخت تر بود .چون با همین هواپیمای c-130 بود که آخرین بار من و مصطفی از تهران به اهواز آمدیم و یادم هست که خلبان ها اورا صدا می کردند که"بیا با ما بنشین ."ولی مصطفی اصلاً من را تنها نگذاشت ، نزدیک من ماند.

🍃خیلی سخت بود که موقع آمدن با خودش بودم و حال با جسدش می رفتم .اصرار کردم که تابوتش را باز کنند ، ولی نکردند .بیشتر تشریفات و مراسم بود که مرا کشت . حتی آن لحظات آخر محروم می کردند .وقتی رسیدیم تهران ، رفتیم منزل مادر جان ، مادر دکتر .بعد دیگر نفهمیدم دکتر را کجا بردند.من در منزل مادرجان بودم و همه مردم دورم . هرچه می گفتم، مصطفی کو ؟ هیچ کس نمی گفت .فریاد می‌زدم: از دیروز تا الان ؟ آخر چرا ؟ شما مسلمان نیستید ؟ خیلی بی تابی می کردم . بعد گفتند مصطفی را در سردخانه غسل می دهندگفتم: دیگر مصطفی تمام شد ، چرا این کارها را می‌کنید؟و گریه می کردم .گفتند: می رویم اورا می آوریم.گفتم اگر شما نمی آورید خودم می روم سردخانه نزدیکش وبرای وداع تا صبح می نشینم . بالاخره زیر اصرار من مصطفی را آوردند و چون ما در تهران خانه نداشتیم بردند در مسجد محل ،

🍃محله بچه گیش ، غسلش داده بودند ،و او با آرامش خوابیده بود.من سرم را روی سینه اش گذاشتم و تا صبح در مسجد با اوحرف زدم .خیلی شب زیبایی بود و وداع سختی .تا روز دوم که مصطفی را بردند و من نفهمیدم کجا .من وسط جمعیت ذوب شدم .تا ظهر ، مراسم تمام شد و مصطفی را خاک کردند.آن شب باید تنها برمی گشتم .آن لحظه تازه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد.در مراسم آدم گم است است،نمی فهمد....

ادامه دارد..

20 last posts shown.

87

subscribers
Channel statistics