اولش فکر میکنی خیلی ساده میتونی قیدشو بزنی..اسمش بارها و بارها تو مغز کوچیکت تکرار میشه شبیه آواز میشه تا اینکه دلت از این آوازی خسته میشه که درهم فقد میشکننت.
هر روز بیشتر قیدش رو میزنی و دیگه تو جمعیت دنبالش نمیگردی وقتی کاملقیدشو زدی که دیگه آهنگای عاشقانه فقد برات آهنگن..وتورو یاد اون نمیندازن وقتی کامل قیدشو زدی که هرجایی که باهم رفتیم برات یه جای تازس تا توش خاطره بسازی روز به روز بیشتر پیش میری تا اروم اروم قیدش رو میزنی با بیشتر رسیدگی کردن به روابط دوستانت و خانوادت...قیدش رو کامل میزنی..
با دوست داشتن خودت قیدشو میزنی تنهایی قیدش رو میزنی
نه با آوردن آدم جدید تو زندگیت...
فکر میکنی قیدش رو زدی..تا اینکه اتفاقی تو یه فست فود شلوغ اونو میبینیش یا یه موقعی تو روز و نمیتونی توضیح بدی که چرا همچین چیزی ازارت میده
آخه فکر میکردیقیدش رو زدی
تا اینکه میبینیش و تمام خاطره هاییکه فراموش کرده بودی برات زنده میشن و یادت میوفته چقد دلت براش تنگ شده..دلت برای دوباره دوستت دارم گفتنش..و موهای..زیباش..
اما وقتی دوباره به این فکر میکنی چرا همچی تموم شد..شاید به این فکر برسیکه این به همون معناستکهاون دیگه برنمیگرده..
وقتی قیدش رو میزنی که میفهمی هر کدومتون داشتین یه کتاب جدا میخوندین
درحالی که فکر میکردی مشغولخوندن یه صفحه از یه کتابین.
هر روز بیشتر قیدش رو میزنی و دیگه تو جمعیت دنبالش نمیگردی وقتی کاملقیدشو زدی که دیگه آهنگای عاشقانه فقد برات آهنگن..وتورو یاد اون نمیندازن وقتی کامل قیدشو زدی که هرجایی که باهم رفتیم برات یه جای تازس تا توش خاطره بسازی روز به روز بیشتر پیش میری تا اروم اروم قیدش رو میزنی با بیشتر رسیدگی کردن به روابط دوستانت و خانوادت...قیدش رو کامل میزنی..
با دوست داشتن خودت قیدشو میزنی تنهایی قیدش رو میزنی
نه با آوردن آدم جدید تو زندگیت...
فکر میکنی قیدش رو زدی..تا اینکه اتفاقی تو یه فست فود شلوغ اونو میبینیش یا یه موقعی تو روز و نمیتونی توضیح بدی که چرا همچین چیزی ازارت میده
آخه فکر میکردیقیدش رو زدی
تا اینکه میبینیش و تمام خاطره هاییکه فراموش کرده بودی برات زنده میشن و یادت میوفته چقد دلت براش تنگ شده..دلت برای دوباره دوستت دارم گفتنش..و موهای..زیباش..
اما وقتی دوباره به این فکر میکنی چرا همچی تموم شد..شاید به این فکر برسیکه این به همون معناستکهاون دیگه برنمیگرده..
وقتی قیدش رو میزنی که میفهمی هر کدومتون داشتین یه کتاب جدا میخوندین
درحالی که فکر میکردی مشغولخوندن یه صفحه از یه کتابین.