#رمان_سویل
#نویسنده_صبا_ت☘
#پارت320
_ مــن دیگه هیـــــچ کیکی نمـــی خورم... اگه نــاراحت می شــــی ... من اونـــو دوست دارم چــــون هـــر بار خوشحالت میــــکردم میخریدی ... مـــن هیـــچی رو به عمـــاد ترجیـــح نمـــیدم.
روح و روانم چراغانی می شود؟ خیلی بیشتر از اینها، برای کسی با شرایط من و او که نمی توانیم احساسات جسمانی را عمیق نشان دهیم و رابطه مان ساده و بی هیچ یکی شدنی ست جملات و کلمات است که به ما قدرت و قوت می دهد، کلمات همان سوخت تحرک ماست، محبت های ساده و کلام خاص مان نه حتی بوسه ها و لمس های گاه به گاه، همین جملات برای من از هزار رابطه، عمیق تر و لذت بخش تر است.
آنچه اتفاق می افتد در اراده من نیست به خیسی لباس اهمیت نمی دهم، میان بازوانم اسیرش میکنم و او بدون هیچ مقاومتی همراهیم می کند،او را به آغوش میکشم و به تخت میرسانم، گلبرگ لطیف زندگی ام، سویل من، دخترک عزیز و عروسک زیبای من و این اولین بار است بدون خودداری او را لمس می کنم، پر حرارت، پر از خواستن این تن ظریف و درد کشیده، لبهایش طعم شیرین خواستن را می دهد و آه های لذت او میان دهانم من را حریص تر و گستاخ تر می کند، تمام تنش را می بوسم، اولین بار است او را واقعا عریان به تن می کشم، ذره ذره وجودم او را میطلبد و زبانم جز به دوستت دارم نمی چرخد و این همان چیزی ست که روح و جسمم فریاد می زند. و دستهای ظریفش دکمه های بلوزم را باز می کند، او شجاع ترین زنی ست که دیده ام هر چند می دانم از لمس پوست تنم لذت می برد و من هزاران برابر بیشتر اما باز هم ...تنش داغ است، مثل من، ما هر دو تشنه ایم و او هم میداند این خواسته جسم نیست روحمان پله ای فراتر می خواهد، نجوا می کند مظلوم و دلبرانه.
_ عمـــاد؟
صدایش ملکوتی و آرام است و من را بیشتر درگیر خواستنش می کند.
_ جانم فرشته...
لبهایش روی گردنم به حرکت در می آید و گرمای زندگی در تن من.
_ می تـــرسم... مـــن از رابطه مــیـترسم.
او را محکمتر به خود می فشارم و نوازش هایم را روی تنش گسترده.
_ منم میترسم عزیز دل عماد ... خیلی بیشتر از تو ... قرار نیست رابطه باشه عزیز دلم من فقط لمست می کنم فرشته، ما هنوز آمادگی رابطه نداریم عروسکم.
دستانش به دورم می پیچد و باز هم میل داشتنش وَلو ناقص، من او را با عشق و پرستیدنی بدست می آورم آنگونه که لایق ملکه زندگی من است.
زیر لمسهایم پیچ و تاب می خورد و نفس زدنهای لذت بخشی که هر دویمان را به یکباره به اوج می برد و من دور از نزدیکی های معمول به نهایت لذت می رسم و او خسته و خواب آلود میان بازوانم رها می شود و این اولین رقص فراتر از خواستن های شهوت آلود است.
او خواب است و من دلم نمیخواهد حتی یک لحظه هم از نگاه کردنش دست بردارم، حضور دایی و محبوبه خانم هم باعث نمی شود از این لحظات دست بردارم، هنوز آن حس شگفت انگیز از دیدن به اوج رسیدن او در وجودم شعله ور است، اولین ها همیشه با برداشتن بکارت در زن و مرد نیست، اولین آن است که تمام ذره ذره روحت اول بودن در هر لمسی را به جان بکشی و به جان بدهی و گرنه یکی شدن جسم که هنر هر کسی ست.
صدای نفسهای عمیقش از خوابی تن آسا حکایت دارد، هیچوقت او را حین خواب اینقدر آسوده ندیدم، نوازشش می کنم و در برابر در بر گرفتنش مقاومت، دخترک مو حنایی زیبای من همیشه در جاهایی غیر رمانتیک به چنگش می آورم بدون پیش زمینه و او مظلومانه با من همراه است.
_ میـــشه بغلم کـــنی.
چشمهایش بسته است و صدایش خواب آلود و من از خدا خواسته او را بغل می کنم.
_ تو از کجا میفهمی چی میخوام؟
چشم نیمه باز می کند و صورتش گل می اندازد و با آن کک و مک ها خواستنی تر می شود.
_ مـــن فقط میـــدونم خـــودم چـــی میخوام...ناهار نمیــــدن؟
و می خندد کنار گوش من، و انگشتان من بی رحمانه این خنده را با قلقلک دادنش به اوج می کشد.
....
_ آخه مادر چه وقت خواب بود الان عصرونه باید خورد نه ناهار ... یه تیکه کیک کجای دل این بچه رو میگیره.
محبوبه خانم میز را می چیند و غر میزند و سویل هنوز هم خواب آلود است و خیلی خونسرد بنظر می رسد، حس خاصی دارم مثل تجربه خوردن یک خوراک لذیذ و ممنوعه.
_ مـــن خوبم محبـــوبه جون غر نـــزن به جونـــش.
_ ببین رو دیوار کی یادگاری مینویسم تازه میگه غر میزنم.
اولین قاشق پر از طعمهای خوشمزه است، مثل او.
#نویسنده_صبا_ت☘
#پارت320
_ مــن دیگه هیـــــچ کیکی نمـــی خورم... اگه نــاراحت می شــــی ... من اونـــو دوست دارم چــــون هـــر بار خوشحالت میــــکردم میخریدی ... مـــن هیـــچی رو به عمـــاد ترجیـــح نمـــیدم.
روح و روانم چراغانی می شود؟ خیلی بیشتر از اینها، برای کسی با شرایط من و او که نمی توانیم احساسات جسمانی را عمیق نشان دهیم و رابطه مان ساده و بی هیچ یکی شدنی ست جملات و کلمات است که به ما قدرت و قوت می دهد، کلمات همان سوخت تحرک ماست، محبت های ساده و کلام خاص مان نه حتی بوسه ها و لمس های گاه به گاه، همین جملات برای من از هزار رابطه، عمیق تر و لذت بخش تر است.
آنچه اتفاق می افتد در اراده من نیست به خیسی لباس اهمیت نمی دهم، میان بازوانم اسیرش میکنم و او بدون هیچ مقاومتی همراهیم می کند،او را به آغوش میکشم و به تخت میرسانم، گلبرگ لطیف زندگی ام، سویل من، دخترک عزیز و عروسک زیبای من و این اولین بار است بدون خودداری او را لمس می کنم، پر حرارت، پر از خواستن این تن ظریف و درد کشیده، لبهایش طعم شیرین خواستن را می دهد و آه های لذت او میان دهانم من را حریص تر و گستاخ تر می کند، تمام تنش را می بوسم، اولین بار است او را واقعا عریان به تن می کشم، ذره ذره وجودم او را میطلبد و زبانم جز به دوستت دارم نمی چرخد و این همان چیزی ست که روح و جسمم فریاد می زند. و دستهای ظریفش دکمه های بلوزم را باز می کند، او شجاع ترین زنی ست که دیده ام هر چند می دانم از لمس پوست تنم لذت می برد و من هزاران برابر بیشتر اما باز هم ...تنش داغ است، مثل من، ما هر دو تشنه ایم و او هم میداند این خواسته جسم نیست روحمان پله ای فراتر می خواهد، نجوا می کند مظلوم و دلبرانه.
_ عمـــاد؟
صدایش ملکوتی و آرام است و من را بیشتر درگیر خواستنش می کند.
_ جانم فرشته...
لبهایش روی گردنم به حرکت در می آید و گرمای زندگی در تن من.
_ می تـــرسم... مـــن از رابطه مــیـترسم.
او را محکمتر به خود می فشارم و نوازش هایم را روی تنش گسترده.
_ منم میترسم عزیز دل عماد ... خیلی بیشتر از تو ... قرار نیست رابطه باشه عزیز دلم من فقط لمست می کنم فرشته، ما هنوز آمادگی رابطه نداریم عروسکم.
دستانش به دورم می پیچد و باز هم میل داشتنش وَلو ناقص، من او را با عشق و پرستیدنی بدست می آورم آنگونه که لایق ملکه زندگی من است.
زیر لمسهایم پیچ و تاب می خورد و نفس زدنهای لذت بخشی که هر دویمان را به یکباره به اوج می برد و من دور از نزدیکی های معمول به نهایت لذت می رسم و او خسته و خواب آلود میان بازوانم رها می شود و این اولین رقص فراتر از خواستن های شهوت آلود است.
او خواب است و من دلم نمیخواهد حتی یک لحظه هم از نگاه کردنش دست بردارم، حضور دایی و محبوبه خانم هم باعث نمی شود از این لحظات دست بردارم، هنوز آن حس شگفت انگیز از دیدن به اوج رسیدن او در وجودم شعله ور است، اولین ها همیشه با برداشتن بکارت در زن و مرد نیست، اولین آن است که تمام ذره ذره روحت اول بودن در هر لمسی را به جان بکشی و به جان بدهی و گرنه یکی شدن جسم که هنر هر کسی ست.
صدای نفسهای عمیقش از خوابی تن آسا حکایت دارد، هیچوقت او را حین خواب اینقدر آسوده ندیدم، نوازشش می کنم و در برابر در بر گرفتنش مقاومت، دخترک مو حنایی زیبای من همیشه در جاهایی غیر رمانتیک به چنگش می آورم بدون پیش زمینه و او مظلومانه با من همراه است.
_ میـــشه بغلم کـــنی.
چشمهایش بسته است و صدایش خواب آلود و من از خدا خواسته او را بغل می کنم.
_ تو از کجا میفهمی چی میخوام؟
چشم نیمه باز می کند و صورتش گل می اندازد و با آن کک و مک ها خواستنی تر می شود.
_ مـــن فقط میـــدونم خـــودم چـــی میخوام...ناهار نمیــــدن؟
و می خندد کنار گوش من، و انگشتان من بی رحمانه این خنده را با قلقلک دادنش به اوج می کشد.
....
_ آخه مادر چه وقت خواب بود الان عصرونه باید خورد نه ناهار ... یه تیکه کیک کجای دل این بچه رو میگیره.
محبوبه خانم میز را می چیند و غر میزند و سویل هنوز هم خواب آلود است و خیلی خونسرد بنظر می رسد، حس خاصی دارم مثل تجربه خوردن یک خوراک لذیذ و ممنوعه.
_ مـــن خوبم محبـــوبه جون غر نـــزن به جونـــش.
_ ببین رو دیوار کی یادگاری مینویسم تازه میگه غر میزنم.
اولین قاشق پر از طعمهای خوشمزه است، مثل او.