یه طوری که بفهمه ازش ناراحت شدم بهش نگاه کردمو گفتم: اصلا معلومه که دیگه دوسم نداری
داشت رانندگی میکرد. تندتر از همیشه میرفت شاید. اینو که گفتم یه دفعه کوبید رو ترمز.
ترسیدم. چشامو بستم گفتم الانه که یکی از پشت بزنه بهمون
ولی هیچ کی باهامون تصادف نکرد. ماشینا فقط دستشونو میذاشتن رو بوقو از کنارمون رد میشدن. شاید یکی دو نفرم چند تایی فحش نثارمون کرده باشن ولی خب کی براش مهم بود اصلا تو اون شرایط؟
روشو برگردوند سمت من. چونمو گرفت و صورتمو برگردوند سمت خودشو گفت: توو چشام نیگا کن دوباره و بهم بگو چی گفتی
سرمو انداختم پایین
این دفعه مهربون تر از قبل دوباره صورتمو برگردوند سمت خودشو گفت: ببین لیلی خانوم میدونم عصبانی بودی یه چی گفتی ولی منم بهم برمیخوره ها. مگه نمیدونی من در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم؟
خجالت کشیدم. گفتم: ببخشید خب. من که منظوری نداشتم
دستشو گذاشت روو دستم. گفت بی منظورم دیگه اینو نگو...
چشام داشت میخندید. چشاش داشت میخندید
زیر لب گفتم: در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم...
#یادداشت
#لیلی_نامه
@Saboksar