توی جنگجهانی دوم با یه سرباز احمق نازی یه ساختمون متروک رو پیدا کرده بودیم. اونجا بچههایی که یتیم شده بودن یا نوجوونهایی که به زور باس میرفتن جنگ رو نگه میداشتیم. شاید اسمم آلبرتا بوده و خیلی از دست این سرباز جوانِ فرارکرده حرص میخوردم. کت دامن مشکی و سفید میپوشیدم و موهام، چنان موهای اینجهانی فر بوده. اما بلند.