موضوع داستان "مسخ" نمونۀ آشکاری ازین گمگشتگی میباشد و در خواننده احساسی بر می انگیزد که امید و درماندگی دور یکدیگر میچرخند. گره گوار در حالتی افتاده که نمیتواند از هستی خود چشم بپوشد. تبدیل به حشرۀ ترسناکی شده، با وضع پستی ادامه به زندگی میدهد و در انزوای حیوانی فرو میرود و بسوی پوچ و عدم امکان زندگی میلغرد. آیا چه اتفاقی می افتد؟ به زندگی ادامه میدهد و حتی نمیکوشد که بدبختی را از خود براند. اما، درون این درماندگی یک راه امید برایش مانده است، هنوز برای جای خود در زیر نیمکت و برای گشت و گذار روی دیوار و برای کثافت و گرد و غبار زندگی خودش در تکاپوست. ازین رو باید با او امیدوار بود چون خودش امیدوار است، اما این امید وحشتناک که بی مقصد در میان تهی دنبال میکند بیشتر نا امید کننده میباشد. بعد هم میمیرد! مرگ دشواری است که در جدایی و انزوا اتفاق می افتد - بعلت رستگاری که در - بر دارد مرگ خوش آیندی وانمود میکند و چون بنظر میرسد که امید پابرجایی حاصل گردید. اما این امید قطعی به نوبۀ خود لجن مال میشود؛ زیرا راست نبود و سرانجام نداشت، برعکس زندگی ادامه پیدا کرد و حرکت آخر خواهر جوانش، حرکتی که در مقابل زندگی بیدار میشود، خواهش تاریک شهوتناکی که با آن داستان پایان می پذیرد وضعی از این هولناکتر نمیشود. در تمام این داستان چیزی ازین وحشتناکتر وجود ندارد. این داستان نفرین زده است اما تغییر و امید هم در آن یافت میشود زیرا دختر جوان میخواهد زندگی کند و گریز از زندگی دوباره اجتناب ناپذیر میباشد.
#پیام_کافکا
#صادق_هدایت
@sadeghhedayat
#پیام_کافکا
#صادق_هدایت
@sadeghhedayat