فضلالله نوری که نفهمید جهان و انسان دگر شدهاست!
✍#علیصاحبالحواشی
تجدد ایران گسلژرفی ایجاد کرد تا فضلاللهنوری که از جاماندگان روی لبه "سنت"اش بود، برای حمله به لبهمقابل، آنقدر جلو آمد که درون گسل سقوط کرد و مُرد.
فضلالله باشنده تماموکمالی از جهان سنتِ فرهنگ امامیهی پساصفوی بود. او بقدر ولو نَمی، موازین "تجدد" را فهم نکرد، اصلا ادراکی از ماوقع جهانی نداشت تا بختی از فهم "تجدد" را داشته باشد. اگر فضلالله را سهقرن عقبتر میبردی ککش هم نمیگزید.
ایران تا اندکی قبل از زمان فضلالله، به لحاظ مختصات فرهنگ و هنجارهای بستهبدان و اندیشهی علیالاطلاق، در وضعیتی کاملا ایستا از عصر صفویه مانده بود. درست به همین جهت بود که در جدلهای متقابل روحانیت مشروعهخواه و مشروطهخواه، این فضلالله نوری بود که استدلالهایش (بر زمین "علمکلامِ سنتی امامیه") آنقدر محکم بود که مو لای درزش نمیرفت، درحالیکه لای احتجاجات روحانیت مشروطهخواه کندهدرخت میرفت! همین هم بود که علامه نائینی کتابش را پسگرفت! ولی فضلالله حتی کلمهای از حرفهایش را پسنگرفت.
فضلالله نوری ایستاده بر زمین بخوبی طیشده و هموار گشتهی "علمکلام" و "فقهسنتی" امامیه راه میرفت اما امثال نائینی روی سنگلاخی از اندیشهها و انگارههای نوپدیدِ اجتماعی که با "تجدد" آمده بود گام میزدند و مرتب سکندری میخوردند. منتها این دومیها متوجه شده بودند که هستی دیگر آنطور که بود نیست، ولی فضلالله نه که این را نمیفهمید، بلکه اصلا متوجه تغییر کردن چیزی هم در جهان نبود و در این نفهمی مرتب "توطئهاندیشی" میکرد! میگفت این شبههها را اجنبیها و ایادی بابیشان آوردند تا ریشه "دینحقه" را از بیخ بَرکَنند. فضلالله آن علمواطلاع را نداشت تا بتواند فهم کند که کسی برای کندن چیزی توطئه نکرده بود، بلکه "انسان دگر شده بود"! نه در ایران که در همهجای جهان.
این وضعیت دشواریاب را بدون تمسک به بحث پارادایمهای تامس کیون، نمیتوان فهمید. وقتی پارادایمِ فهم عوض میشود، درک از مختصاتِ آن موضوعِ فهم هم تغییر میکند. حالا دیگر استدلالهای مطروحه در میدان پارادایم قبلی بختی از "رسیدن" به میدان پارادایم نو را ندارند.
نائینیها بویی از این پارادایم نو را برده بودند ولی فضلاللهنوری بکلی غافل بود. وضعیت پارادایمی فضلالله، درست مثل وضعیت لردکلوین بود که ایستاده بر پارادایم فیزیک نیوتنی، "توطئهاندیشانه"، نظریه الکترومغناطیسی ماکسول را "شیادی" مینامید!
تعبیر حیرتافکن incommensurability که تامسکیون میگفت، اشاره به همین گسلمفاهمهای مستقرانِ بر دو پارادایم متفاوت از یک موضوع واحد دارد. این دو گروه کمترین بختی از فهم حرف یکدیگر را نخواهند داشت؛ و آنگاه که با هم سخن بگویند، لاجرم گمان "بیشعوری" به هم میبرند! هیچ طرفی بیشعور نیست، پارادایمهاشان متفاوت شدهاست!
برای فضلالله کاملا برحق و "طبیعی" بود که غیرمسلمان از "انسانبودن" کم داشته باشد؛ یا در عصر غیبت، سلطانی که حافظ بیضه دینحقه باشد سلطنتاش مشروع است - او کاری به سرشتِ "جورِ" آن سلطنت نداشت زیرا پارادایم الاهیاتیاش آن را بر هر سلطنتِ عصرِ غیبتی "طبیعی" و لابدمنه میشمرد. بنابر الاهیات امامیه، در عصر غیبت "هر سلطانی بنابهتعریف جائر است".
این مشکل نائینی بود که ضمن اشتراک در مبانی الاهیاتی/فقهی با فضلالله، از "سلطانی که بنابهتعریف جائر است"، انتظار داشت که "جائر نباشد یا کمتر "جائر" باشد!!!" بلکه حتی میخواست او عادل باشد و سلطنتاش مشروط به اراده ملت بشود!! یکی نبود به نائینی بگوید: این "اراده ملت" را از کجای الهیات/فقه خودت درآوردی؟!
حقیقت آن بود که برای نائینی، "اراده ملت" از الاهیات/فقهاش درنیامد، از "تجدد" درآمد، تا او خواسته باشد این "مقوله" بیگانه را در درون الاهیاتی که آن مقوله را هیچ نداشت، درج کند! همین شد که آنقدر به تعارضگویی افتاد تا کتابش را پسگرفت:
دستش بهل، دل را ببین! رنجش برون از قاعده است!
سوداش نی، صفراش نی، قولنج و استسقاش نی!
زینماجرا در شهرما هرگوشهای صدعربدهست!
تماشای متاملانه جدالهای فکری و نقبزدن به زیرساختار هریک، همانقدر جذاب است که تماشای جدالهای سیاسی نفرتانگیز و تاراننده است. خیال میکنید فقط ما دچار این پیچوتابهای عنیف شدیم؟! هرگز!
فقط نگاهی به قرنهفدهم اروپا بیندازید که چه غوغایی در علمکلام مسیحی برپا شده بود تا اقسام نوپدیدها را طوری در آن درج کنند تا "مسیحیت غلط از آب درنیاید!" جامباتیستا ویکو که اینروزها مشغولش هستم، فقط یک نمونه فرهمند و رقتانگیز و پر سکندری از آنهمه بود!مطلب مرتبط با بحث را اینجا ببینید
✍#علیصاحبالحواشی
تجدد ایران گسلژرفی ایجاد کرد تا فضلاللهنوری که از جاماندگان روی لبه "سنت"اش بود، برای حمله به لبهمقابل، آنقدر جلو آمد که درون گسل سقوط کرد و مُرد.
فضلالله باشنده تماموکمالی از جهان سنتِ فرهنگ امامیهی پساصفوی بود. او بقدر ولو نَمی، موازین "تجدد" را فهم نکرد، اصلا ادراکی از ماوقع جهانی نداشت تا بختی از فهم "تجدد" را داشته باشد. اگر فضلالله را سهقرن عقبتر میبردی ککش هم نمیگزید.
ایران تا اندکی قبل از زمان فضلالله، به لحاظ مختصات فرهنگ و هنجارهای بستهبدان و اندیشهی علیالاطلاق، در وضعیتی کاملا ایستا از عصر صفویه مانده بود. درست به همین جهت بود که در جدلهای متقابل روحانیت مشروعهخواه و مشروطهخواه، این فضلالله نوری بود که استدلالهایش (بر زمین "علمکلامِ سنتی امامیه") آنقدر محکم بود که مو لای درزش نمیرفت، درحالیکه لای احتجاجات روحانیت مشروطهخواه کندهدرخت میرفت! همین هم بود که علامه نائینی کتابش را پسگرفت! ولی فضلالله حتی کلمهای از حرفهایش را پسنگرفت.
فضلالله نوری ایستاده بر زمین بخوبی طیشده و هموار گشتهی "علمکلام" و "فقهسنتی" امامیه راه میرفت اما امثال نائینی روی سنگلاخی از اندیشهها و انگارههای نوپدیدِ اجتماعی که با "تجدد" آمده بود گام میزدند و مرتب سکندری میخوردند. منتها این دومیها متوجه شده بودند که هستی دیگر آنطور که بود نیست، ولی فضلالله نه که این را نمیفهمید، بلکه اصلا متوجه تغییر کردن چیزی هم در جهان نبود و در این نفهمی مرتب "توطئهاندیشی" میکرد! میگفت این شبههها را اجنبیها و ایادی بابیشان آوردند تا ریشه "دینحقه" را از بیخ بَرکَنند. فضلالله آن علمواطلاع را نداشت تا بتواند فهم کند که کسی برای کندن چیزی توطئه نکرده بود، بلکه "انسان دگر شده بود"! نه در ایران که در همهجای جهان.
این وضعیت دشواریاب را بدون تمسک به بحث پارادایمهای تامس کیون، نمیتوان فهمید. وقتی پارادایمِ فهم عوض میشود، درک از مختصاتِ آن موضوعِ فهم هم تغییر میکند. حالا دیگر استدلالهای مطروحه در میدان پارادایم قبلی بختی از "رسیدن" به میدان پارادایم نو را ندارند.
نائینیها بویی از این پارادایم نو را برده بودند ولی فضلاللهنوری بکلی غافل بود. وضعیت پارادایمی فضلالله، درست مثل وضعیت لردکلوین بود که ایستاده بر پارادایم فیزیک نیوتنی، "توطئهاندیشانه"، نظریه الکترومغناطیسی ماکسول را "شیادی" مینامید!
تعبیر حیرتافکن incommensurability که تامسکیون میگفت، اشاره به همین گسلمفاهمهای مستقرانِ بر دو پارادایم متفاوت از یک موضوع واحد دارد. این دو گروه کمترین بختی از فهم حرف یکدیگر را نخواهند داشت؛ و آنگاه که با هم سخن بگویند، لاجرم گمان "بیشعوری" به هم میبرند! هیچ طرفی بیشعور نیست، پارادایمهاشان متفاوت شدهاست!
برای فضلالله کاملا برحق و "طبیعی" بود که غیرمسلمان از "انسانبودن" کم داشته باشد؛ یا در عصر غیبت، سلطانی که حافظ بیضه دینحقه باشد سلطنتاش مشروع است - او کاری به سرشتِ "جورِ" آن سلطنت نداشت زیرا پارادایم الاهیاتیاش آن را بر هر سلطنتِ عصرِ غیبتی "طبیعی" و لابدمنه میشمرد. بنابر الاهیات امامیه، در عصر غیبت "هر سلطانی بنابهتعریف جائر است".
این مشکل نائینی بود که ضمن اشتراک در مبانی الاهیاتی/فقهی با فضلالله، از "سلطانی که بنابهتعریف جائر است"، انتظار داشت که "جائر نباشد یا کمتر "جائر" باشد!!!" بلکه حتی میخواست او عادل باشد و سلطنتاش مشروط به اراده ملت بشود!! یکی نبود به نائینی بگوید: این "اراده ملت" را از کجای الهیات/فقه خودت درآوردی؟!
حقیقت آن بود که برای نائینی، "اراده ملت" از الاهیات/فقهاش درنیامد، از "تجدد" درآمد، تا او خواسته باشد این "مقوله" بیگانه را در درون الاهیاتی که آن مقوله را هیچ نداشت، درج کند! همین شد که آنقدر به تعارضگویی افتاد تا کتابش را پسگرفت:
دستش بهل، دل را ببین! رنجش برون از قاعده است!
سوداش نی، صفراش نی، قولنج و استسقاش نی!
زینماجرا در شهرما هرگوشهای صدعربدهست!
تماشای متاملانه جدالهای فکری و نقبزدن به زیرساختار هریک، همانقدر جذاب است که تماشای جدالهای سیاسی نفرتانگیز و تاراننده است. خیال میکنید فقط ما دچار این پیچوتابهای عنیف شدیم؟! هرگز!
فقط نگاهی به قرنهفدهم اروپا بیندازید که چه غوغایی در علمکلام مسیحی برپا شده بود تا اقسام نوپدیدها را طوری در آن درج کنند تا "مسیحیت غلط از آب درنیاید!" جامباتیستا ویکو که اینروزها مشغولش هستم، فقط یک نمونه فرهمند و رقتانگیز و پر سکندری از آنهمه بود!مطلب مرتبط با بحث را اینجا ببینید