هیچ نواندیشی دینیِ بنیهداری نمیتواند که به ژرفای هستیشناسیِ دین فرونشود!
✍ #علیصاحبالحواشی
در این "آخرخطِ" حکومتاسلامی در ایران، بازنشر این فقره از سخنان دکتر سروش "مغتنم" است. البته دکتر سروش نگاه خاصی به مسائل دین و تاریخ معاصر دارند که همه کسانیکه ایشان را دنبال میکنند، مختصاتش را بخوبی میشناسند. نگاه من دیگرست.
در نگاه من، "مسلمانی" چندان سنتی و متجدد ندارد؛ بلکه "مسلمانی"، باشندهبودن در "زیستجهانِ" ویژهای از فرهنگ است که بر پایه هستیشناسیِ خاصی ایستاده است. هردوی مسلمان سنتی و متجدد، در آن هستیشناسی "اشتراک دارند". سنتیبودن یا متجددبودن، به آن هستیشناسی سرایت نمیکند، بلکه متعَلَقِ "فرعیاتی" از آن میشود. درست از اینروست که جمله ابتدایی همین بند را گفتم.
وقتی پای خودِ آن "هستیشناسی" در میان باشد، اختلاف در فرعیات (که بین مسلمانان سنتی و متجدد هست) غالباً رو به جناح سنتی حلمیشود نه رو به آن دیگری! این نکته بسیار مهمی برای فهمیدنِ ژرفایی مطلب و رمزگشایِ حیرت محمد مجتهد،شبستری است که دکتر سروش روایت میکند. چرا چنین است؟
برای این که "هستیشناسی" فرهنگها، سازهای تاریخی است. مثلا درباره اسلام فقط قرآن نبود که هستیشناسی اسلام را ساخت، قرآن - فارغ از تعدد تفسیرهای صورتگرفته از آن - فقط یکی از آن منابع بود، هرچند اهمیت درجهاولی داشت. مصادر و عوامل دیگری علاوه بر قرآن هم بودند که در فراگردی تاریخی، حتی بر "فهمِقرآن" نیز موثر افتادند. یک نمونه درشت از این، فهمِ ویژهای از قرآن است که در سنتعرفانی ما حاصل شد. بگذارید نمونهای نشان بدهم:
وقتی شما "النوبهالثالثه" تفسیر قرآن "کشفالاسرار" میبدی، یا مقالات شمس و مثنوی مولانا، یا "گلشنراز" شیخمحمود شبستری را در مطالعه میگیرید، شاهد انبوه محیرالعقولی از تفسیر و تاویلهای بشدت نچسب و بهغایت پرتکلفِ لجامگسیخته از آیات قرآن (و احادیث) میشوید. هرگز چنین نبود که این افراد قصد "تحریفمعنی" آیات قرآن را داشتند، بلکه آن عینک ویژهای که پیشچشمِ فاهمه آنان بود، آیات قرآن را بداننحو غریب و نچسب، و گاهی بکلی پرتوپلا میفهمید! بنابراین "قرآن" یکمطلب است، و "فهمقرآن" که صورتبخشِ هستیشناسیِ مسلمانی(ها) [یعنی فرهنگهای مسلمانی] شد، مطلب بکلی دیگری است.
در جریان تکوین تاریخی هستیشناسی فرهنگ، و همعنان با آن، آنچه "سنتِ" فرهنگی نامیده میشود نیز حاصل میآید. بنابراین، تفکیک "سنتِ (فرهنگی)" از "هستیشناسیِ (فرهنگ)" یک تفکیکِ تجریدی است، نه واقعی.
هر "نگاه نویی" که تغییرِ "سنت" را در آماج داشتهباشد، اگر نخواهد هیچتغییری در کلانسازه هستیشناسی آن فرهنگ بدهد، لاجرم امری سطحی و بیریشه خواهد بود و چنینهم خواهد ماند.
ادعای من آن است که مسلمانی بهاصطلاح متجددِ امثالِ محمدبهشتی تا موسیصدر تا همین محمدخاتمی امروز، مصداق همین بیبنیادی است. چون آنان در نظر به هستیشناسی تشیع امامیه هیچ تفاوتی با کلینی تا علامه حلی، گرفته تا برسیم به همین علمالهدی بدنام خراسان امروز نداشته و ندارند. البته من "علامالغیوب" نیستم، ولی همه شواهد و قرائن مشهود، حکم به همین که گفتم میدهند.
اگر چنین باشد، نه بهشتی و خاتمی، و نه حتی موسیصدری که در میدان تجدد جسور و تیز میتاخت، نمیتوانست وقتی پای مسلماتِ اجماعیِ فقه در میان باشد، کمترین مخالفتی را بکند. زیرا چنان مخالفتی، مخالفت با یک یا چند حکم فقهی نیست، بلکه به جِرخوردگیای میانجامد که بیخاش به هستیشناسی مسلمانی خواهد رسید، لاجرم.
همینهم بود که بهنظر من نواندیشیِ امثال این آدمها بجز از "ژستی" برای طنازی و دلبری از جوانان، هیچ "محتوایی" نداشت. چنین میشود که آقای محمد مجتهد شبستریِ "مدرنشده" در بلاد فرنگ، حیرت میکند از رفیقش محمد بهشتی که مصداق بدویتی چون "لایحه قصاص" را بیهیچ شرم و آزرم به مجلس اول انقلاب میآورد برای تصویب! انگار نهانگار که این همان بهشتی است که تا همین دیروز لاف نوگرایی مسلمانی میزد! هرآنچه میزد و میگفت، لافی دلبرانه بیش نبود! رنگی بود، اگر نگویم که نیرنگی بود!
ادامه مطلب اینجاست
کانال نویسنده
✍ #علیصاحبالحواشی
در این "آخرخطِ" حکومتاسلامی در ایران، بازنشر این فقره از سخنان دکتر سروش "مغتنم" است. البته دکتر سروش نگاه خاصی به مسائل دین و تاریخ معاصر دارند که همه کسانیکه ایشان را دنبال میکنند، مختصاتش را بخوبی میشناسند. نگاه من دیگرست.
در نگاه من، "مسلمانی" چندان سنتی و متجدد ندارد؛ بلکه "مسلمانی"، باشندهبودن در "زیستجهانِ" ویژهای از فرهنگ است که بر پایه هستیشناسیِ خاصی ایستاده است. هردوی مسلمان سنتی و متجدد، در آن هستیشناسی "اشتراک دارند". سنتیبودن یا متجددبودن، به آن هستیشناسی سرایت نمیکند، بلکه متعَلَقِ "فرعیاتی" از آن میشود. درست از اینروست که جمله ابتدایی همین بند را گفتم.
وقتی پای خودِ آن "هستیشناسی" در میان باشد، اختلاف در فرعیات (که بین مسلمانان سنتی و متجدد هست) غالباً رو به جناح سنتی حلمیشود نه رو به آن دیگری! این نکته بسیار مهمی برای فهمیدنِ ژرفایی مطلب و رمزگشایِ حیرت محمد مجتهد،شبستری است که دکتر سروش روایت میکند. چرا چنین است؟
برای این که "هستیشناسی" فرهنگها، سازهای تاریخی است. مثلا درباره اسلام فقط قرآن نبود که هستیشناسی اسلام را ساخت، قرآن - فارغ از تعدد تفسیرهای صورتگرفته از آن - فقط یکی از آن منابع بود، هرچند اهمیت درجهاولی داشت. مصادر و عوامل دیگری علاوه بر قرآن هم بودند که در فراگردی تاریخی، حتی بر "فهمِقرآن" نیز موثر افتادند. یک نمونه درشت از این، فهمِ ویژهای از قرآن است که در سنتعرفانی ما حاصل شد. بگذارید نمونهای نشان بدهم:
وقتی شما "النوبهالثالثه" تفسیر قرآن "کشفالاسرار" میبدی، یا مقالات شمس و مثنوی مولانا، یا "گلشنراز" شیخمحمود شبستری را در مطالعه میگیرید، شاهد انبوه محیرالعقولی از تفسیر و تاویلهای بشدت نچسب و بهغایت پرتکلفِ لجامگسیخته از آیات قرآن (و احادیث) میشوید. هرگز چنین نبود که این افراد قصد "تحریفمعنی" آیات قرآن را داشتند، بلکه آن عینک ویژهای که پیشچشمِ فاهمه آنان بود، آیات قرآن را بداننحو غریب و نچسب، و گاهی بکلی پرتوپلا میفهمید! بنابراین "قرآن" یکمطلب است، و "فهمقرآن" که صورتبخشِ هستیشناسیِ مسلمانی(ها) [یعنی فرهنگهای مسلمانی] شد، مطلب بکلی دیگری است.
در جریان تکوین تاریخی هستیشناسی فرهنگ، و همعنان با آن، آنچه "سنتِ" فرهنگی نامیده میشود نیز حاصل میآید. بنابراین، تفکیک "سنتِ (فرهنگی)" از "هستیشناسیِ (فرهنگ)" یک تفکیکِ تجریدی است، نه واقعی.
هر "نگاه نویی" که تغییرِ "سنت" را در آماج داشتهباشد، اگر نخواهد هیچتغییری در کلانسازه هستیشناسی آن فرهنگ بدهد، لاجرم امری سطحی و بیریشه خواهد بود و چنینهم خواهد ماند.
ادعای من آن است که مسلمانی بهاصطلاح متجددِ امثالِ محمدبهشتی تا موسیصدر تا همین محمدخاتمی امروز، مصداق همین بیبنیادی است. چون آنان در نظر به هستیشناسی تشیع امامیه هیچ تفاوتی با کلینی تا علامه حلی، گرفته تا برسیم به همین علمالهدی بدنام خراسان امروز نداشته و ندارند. البته من "علامالغیوب" نیستم، ولی همه شواهد و قرائن مشهود، حکم به همین که گفتم میدهند.
اگر چنین باشد، نه بهشتی و خاتمی، و نه حتی موسیصدری که در میدان تجدد جسور و تیز میتاخت، نمیتوانست وقتی پای مسلماتِ اجماعیِ فقه در میان باشد، کمترین مخالفتی را بکند. زیرا چنان مخالفتی، مخالفت با یک یا چند حکم فقهی نیست، بلکه به جِرخوردگیای میانجامد که بیخاش به هستیشناسی مسلمانی خواهد رسید، لاجرم.
همینهم بود که بهنظر من نواندیشیِ امثال این آدمها بجز از "ژستی" برای طنازی و دلبری از جوانان، هیچ "محتوایی" نداشت. چنین میشود که آقای محمد مجتهد شبستریِ "مدرنشده" در بلاد فرنگ، حیرت میکند از رفیقش محمد بهشتی که مصداق بدویتی چون "لایحه قصاص" را بیهیچ شرم و آزرم به مجلس اول انقلاب میآورد برای تصویب! انگار نهانگار که این همان بهشتی است که تا همین دیروز لاف نوگرایی مسلمانی میزد! هرآنچه میزد و میگفت، لافی دلبرانه بیش نبود! رنگی بود، اگر نگویم که نیرنگی بود!
ادامه مطلب اینجاست
کانال نویسنده