Forward from: رویایِتاریكِابدی؛
دیـدیعـاقبتِعـشقمـانچـهشـدمـاهکـوچـولـو؟
عشقی که تنهاباگناهِ بوسه هایِمان باقیماند.
من برایِ تو،همان کافری بودم که جانش وصله جانت بود.
درمیانِ امواجِ غمهایم، توتنهاپناهِ قلبِ من بودی.
تونورکوسویِ امیدِمن،درشب هایِ تاریک بودی.
تنهاروشنایی زندگانیم،درتیره وتارِگوشه وجودم؛
چگونه نورِمرا،به خاموشی مطلق سپردند؟!
بیا،باری دیگردرکنارِمنبمان، بگذارباری دیگر..
طعمِ جنونِ عشق رابچشم،طعمِ بهشت را.
ببوس مراباطعمِ لب هایِ خونینت،
بگذارلب های گناهکارمان روحمان رابه پروازدربیاورد.
باچشم هایِ به رنگِ آسمانت مَرانگاه کن،
بگذارچشمانت راهمچوآدمی بیایمان پرستش کنم.
بازهم درکنارِقلبِ شکستهام بمان،
این بارهمان طورکه میخواهی.
تـمـامِوجـودِمـن،مـتـعـلـقبـهتـواسـت.