#۲۷
_من رو دوست داری ولی عاشقم نیستی
.
چشمانش زیر اخم ابروهای خوش فرم و مردانهاش سرگردان چرخید روی وسایل بغل تختی که زندگی روزانهمان را پر کرده بود.
چند بسته قرص نادولول و پروپرانولول... ساعت مچیاش... لیوان آب نیمه پر...
نگاهی زیرکانه و موشکافه به نشانههای مادی زندگیای که هر لحظه در پی کشف آن بود. چیزهایی که برای او اشیاء بیجان بود و برای من شیفتگی عمیقی که در قالب همین چیزها تجلی و نمود پیدا میکرد.
تا صدای بم و خفهاش به گوش برسد جان من به لب رسید.
_واقعاً اینطوری فکر میکنی؟ من دوست دارم اما... عاشقت نیستم و داری فریب میخوری؟
صدای لعنتیام لرزید.
_آره... ولی من راضیام به این جهالت و فریبی که چندین برابر حقیقت واسهم خوشایند و با ارزشتر هست. مدام ذهنم و نگاهم رو سرگرم همین حضور دوست داشتنیت میکنم تا حقیقت احساست و اونچه که در باطن هست رو نبینم.
تیک عصبی چانهاش را به وضوح دیدم... احساس میکردم درون یک گرداب فرو رفته و هیچ کاری از دستم برای نجاتش بر نمیآید.
چشمانم باز هم مثل چک برگشت خورده حواله نگاه او شد.
چشمانش...! وفا داشت، شاید هم نداشت ولی احساس میکنم که این وفا بقا نداشت!
سکوت و انفعالش مساوی است با برون ریزی من.
_من صد قدم میآم سمت تو، ولی تو یه قدم میآی.
لب زد.
_بی انصاف نباش.
تمام سیاست و کیاست زنانهام را به کار بردم.
_من بی انصاف و بیچشم و رو نیستم. اما تو به خواستههای من بی توجهای، بعد از هر پرواز بدو بدو میری پیش کیان، میخوای زنت رو به امان خدا رها کنی و بچسبی به کسب و کار کیان که تو این مدت غیبتش، ضرر مالی نبینه؟ من باید تاوان مسافرت و خوشگذرونی اون رو بدم؟ چی شده که محبت پدرونهش گُل کرده و میخواد دخترش رو توی کلاسهای تابستونی خارج از کشور ثبت نام کنه و آینده درخشانی براش رقم بزنه، در حالی که تا دو سال پیش اون رو دست یه پرستارغریبه تو کشور غربت سپرده بود. اون بچه هنوز مادرش رو ندیده، طعم محبتش رو نچشیده، چه جوری میتونه در آینده یه آدم موفق بدون خلا روحی باشه؟ کیان یه مرد خودخواهه که یه بچه رو بخاطر غفلت حین لذت بردن پس انداخت و بعد از اون مادر بچهش رو مثل آشغال دور انداخت، یه مرد بیرحم مثل اون لیاقت ترحم و رفاقت رو نداره. گاهی با خودم میگم این بچه حلال زادهست یا...
پرید میان حرفم و اجازه نداد به تهمت زدنم.
_راست رو نشونه میگیری ولی میزنی سمت چپ؟ آروشا حلال زادهست و پدرش عاشق اون زن بیلیاقت بود. مگه تقصیر خودشه که زنهای قدرنشناس وارد زندگیش میشن؟ میخوای من رو به خاطر رفاقتم باز خواست کنی؟
@sara_raygan
_من رو دوست داری ولی عاشقم نیستی
.
چشمانش زیر اخم ابروهای خوش فرم و مردانهاش سرگردان چرخید روی وسایل بغل تختی که زندگی روزانهمان را پر کرده بود.
چند بسته قرص نادولول و پروپرانولول... ساعت مچیاش... لیوان آب نیمه پر...
نگاهی زیرکانه و موشکافه به نشانههای مادی زندگیای که هر لحظه در پی کشف آن بود. چیزهایی که برای او اشیاء بیجان بود و برای من شیفتگی عمیقی که در قالب همین چیزها تجلی و نمود پیدا میکرد.
تا صدای بم و خفهاش به گوش برسد جان من به لب رسید.
_واقعاً اینطوری فکر میکنی؟ من دوست دارم اما... عاشقت نیستم و داری فریب میخوری؟
صدای لعنتیام لرزید.
_آره... ولی من راضیام به این جهالت و فریبی که چندین برابر حقیقت واسهم خوشایند و با ارزشتر هست. مدام ذهنم و نگاهم رو سرگرم همین حضور دوست داشتنیت میکنم تا حقیقت احساست و اونچه که در باطن هست رو نبینم.
تیک عصبی چانهاش را به وضوح دیدم... احساس میکردم درون یک گرداب فرو رفته و هیچ کاری از دستم برای نجاتش بر نمیآید.
چشمانم باز هم مثل چک برگشت خورده حواله نگاه او شد.
چشمانش...! وفا داشت، شاید هم نداشت ولی احساس میکنم که این وفا بقا نداشت!
سکوت و انفعالش مساوی است با برون ریزی من.
_من صد قدم میآم سمت تو، ولی تو یه قدم میآی.
لب زد.
_بی انصاف نباش.
تمام سیاست و کیاست زنانهام را به کار بردم.
_من بی انصاف و بیچشم و رو نیستم. اما تو به خواستههای من بی توجهای، بعد از هر پرواز بدو بدو میری پیش کیان، میخوای زنت رو به امان خدا رها کنی و بچسبی به کسب و کار کیان که تو این مدت غیبتش، ضرر مالی نبینه؟ من باید تاوان مسافرت و خوشگذرونی اون رو بدم؟ چی شده که محبت پدرونهش گُل کرده و میخواد دخترش رو توی کلاسهای تابستونی خارج از کشور ثبت نام کنه و آینده درخشانی براش رقم بزنه، در حالی که تا دو سال پیش اون رو دست یه پرستارغریبه تو کشور غربت سپرده بود. اون بچه هنوز مادرش رو ندیده، طعم محبتش رو نچشیده، چه جوری میتونه در آینده یه آدم موفق بدون خلا روحی باشه؟ کیان یه مرد خودخواهه که یه بچه رو بخاطر غفلت حین لذت بردن پس انداخت و بعد از اون مادر بچهش رو مثل آشغال دور انداخت، یه مرد بیرحم مثل اون لیاقت ترحم و رفاقت رو نداره. گاهی با خودم میگم این بچه حلال زادهست یا...
پرید میان حرفم و اجازه نداد به تهمت زدنم.
_راست رو نشونه میگیری ولی میزنی سمت چپ؟ آروشا حلال زادهست و پدرش عاشق اون زن بیلیاقت بود. مگه تقصیر خودشه که زنهای قدرنشناس وارد زندگیش میشن؟ میخوای من رو به خاطر رفاقتم باز خواست کنی؟
@sara_raygan