#۳۶
پوزخند بیموردی زد و گفت:
_چی شده که باز پری خانم شمشیر از رو بسته واسه من پدر مرده؟
سرم را بالاتر گرفتم و روی صورتش دقیق شدم. پوست صورتش مثل سطح کره ماه پر از چاله و چوله بود.
_با آدمهای حراف و بیچشم و رو باید هم از رو بست.
_با ما بِه از این باش ضَعیفه.
تارهای صوتیام بالا و پایین شد و اخمهایم در هم پیچید.
_این قدر به من نگو ضعیفه، خود تویی که سر تا پات ضعفه از وجود یه ضعیفه مثل من تو این دنیا پس افتادی. اگه ادعای قوی بودن جنس خودت و ضعیف بودن جنس من رو داری پس چه جوری میتونی تولد قدرت رو از دل ضعف باور کنی؟
رنگ صورتش پرید و حین مچاله کردن دستمال شیرازی چرک مرده و رنگ و رو رفتهی میان دستش از من فاصله گرفت و به سمت عقب قدم برداشت.
حالم از همه چیزش به هم میخورد. تنش همیشه بوی فضولات حیوانات میداد و دهانش بوی مایع سفید کننده کاشی توالت.
کنار در خانه چند مرغ و خروس میچرخیدند، به محض نزدیک شدنم پا به فرار گذاشتند.
قبل از بستن در و ورود به خانه، یک اصل را در مهمترین قسمت فایل ذهنیام با این برچسب حک کردم:
"کاپیتان متاهل است"
من اهل هرز پریدن و خطا رفتن نبودم و تا روزی که روی این کره خاکی نفس خواهم کشید، حرفی از احساسم به زبانم نخواهد آمد. دفتر احساساتم به کاپیتان همچنان باز است، ولی هرگز اجازه خواندنش را به کسی نمیدهم. مُخِلِ یک رابطه زناشویی شدن، کثیفتر از این محله بود و از ذات من دور.
ننه گلاب کنار حوضچه ایستاده بود و سبزیجات خرد شده ترشی را درون آبکش میریخت و به زحمت میشست. کمی آن طرفتر پدر روی چهارپایهی مسی پایه کوتاه نشسته بود و به در بستهی اتاق خالی از سکنه تکیه داده و سیگار میکشید.
هنوز متوجه آمدنم نشده بودند و ننه گلاب مثل همیشه مشغول نصیحت کردن پدرم بود. بیفایده بود. این را همه میدانستند، ولی خب ننه گلاب دلش آرام نمیگرفت.
_خجالت بکش مرد... تا کی خطا؟ از جوانی تا پیری از پیری تا بمیری؟
پدرم بیتوجه به حرفهای او، پک عمیقی به سیگارش زد و پشت سرش را خاراند. نشئه بود. هر وقت که بیشتر از دوز روزانهاش مصرف میکرد به این حال دچار میشد.
دلم گرفت و خستگی در وجودم تهنشین شد. من برای چه چیز صبح تا شب کار میکردم؟ برای رسیدن پدرم به حال نشئگی؟
من در این خانه و این زندگی چه چیزی میتوانستم به دست بیاورم؟ به کجا میخواستم برسم؟ چه چیزی در جسد این زندگی مرده، والدینم را امیدوار کرده بود که این گونه خوش باورانه مرا در آن پس انداختند؟!
@sara_raygan
پوزخند بیموردی زد و گفت:
_چی شده که باز پری خانم شمشیر از رو بسته واسه من پدر مرده؟
سرم را بالاتر گرفتم و روی صورتش دقیق شدم. پوست صورتش مثل سطح کره ماه پر از چاله و چوله بود.
_با آدمهای حراف و بیچشم و رو باید هم از رو بست.
_با ما بِه از این باش ضَعیفه.
تارهای صوتیام بالا و پایین شد و اخمهایم در هم پیچید.
_این قدر به من نگو ضعیفه، خود تویی که سر تا پات ضعفه از وجود یه ضعیفه مثل من تو این دنیا پس افتادی. اگه ادعای قوی بودن جنس خودت و ضعیف بودن جنس من رو داری پس چه جوری میتونی تولد قدرت رو از دل ضعف باور کنی؟
رنگ صورتش پرید و حین مچاله کردن دستمال شیرازی چرک مرده و رنگ و رو رفتهی میان دستش از من فاصله گرفت و به سمت عقب قدم برداشت.
حالم از همه چیزش به هم میخورد. تنش همیشه بوی فضولات حیوانات میداد و دهانش بوی مایع سفید کننده کاشی توالت.
کنار در خانه چند مرغ و خروس میچرخیدند، به محض نزدیک شدنم پا به فرار گذاشتند.
قبل از بستن در و ورود به خانه، یک اصل را در مهمترین قسمت فایل ذهنیام با این برچسب حک کردم:
"کاپیتان متاهل است"
من اهل هرز پریدن و خطا رفتن نبودم و تا روزی که روی این کره خاکی نفس خواهم کشید، حرفی از احساسم به زبانم نخواهد آمد. دفتر احساساتم به کاپیتان همچنان باز است، ولی هرگز اجازه خواندنش را به کسی نمیدهم. مُخِلِ یک رابطه زناشویی شدن، کثیفتر از این محله بود و از ذات من دور.
ننه گلاب کنار حوضچه ایستاده بود و سبزیجات خرد شده ترشی را درون آبکش میریخت و به زحمت میشست. کمی آن طرفتر پدر روی چهارپایهی مسی پایه کوتاه نشسته بود و به در بستهی اتاق خالی از سکنه تکیه داده و سیگار میکشید.
هنوز متوجه آمدنم نشده بودند و ننه گلاب مثل همیشه مشغول نصیحت کردن پدرم بود. بیفایده بود. این را همه میدانستند، ولی خب ننه گلاب دلش آرام نمیگرفت.
_خجالت بکش مرد... تا کی خطا؟ از جوانی تا پیری از پیری تا بمیری؟
پدرم بیتوجه به حرفهای او، پک عمیقی به سیگارش زد و پشت سرش را خاراند. نشئه بود. هر وقت که بیشتر از دوز روزانهاش مصرف میکرد به این حال دچار میشد.
دلم گرفت و خستگی در وجودم تهنشین شد. من برای چه چیز صبح تا شب کار میکردم؟ برای رسیدن پدرم به حال نشئگی؟
من در این خانه و این زندگی چه چیزی میتوانستم به دست بیاورم؟ به کجا میخواستم برسم؟ چه چیزی در جسد این زندگی مرده، والدینم را امیدوار کرده بود که این گونه خوش باورانه مرا در آن پس انداختند؟!
@sara_raygan