📚
چرا...
دقیق که فکر می کنم
شب هایی را هم به یاد دارم
که روشن بودند!
یادم هست
روزگاری را
که من هم کسی را دوست داشته ام!
روزگاری که
ماه نصف و نیمه باقی می مان٘د
تا سرفرصت ، با تو کامل شود.
راهی که مسیری را تمام نمی کرد
تا جاده ی بعدی هم برسد،
هلالی
که لبخند تورا بر می گردان٘د
به زبان آرامی!
اما تو صبور بودی
مثل مخدری
که یک فیل را از پا در می آوَرَد!
مثل رگه ای طلا
که از عمد
در خطرناک ترین جای معدن پنهان می شود
چرا...
روزهایی را هم به یاد دارم
که عین روز
روشن بودند
حالا اما نیست !
حالا
مثل سربازی هستم
که جنگ طردش کرده
تا لنگ ظهر می خوابد
و تنها امیدش
گلوله ای ست
که کنار گذاشته
برای روز مبادا !
#حسین_شکربیگی
📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."
📖📙
با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab
چرا...
دقیق که فکر می کنم
شب هایی را هم به یاد دارم
که روشن بودند!
یادم هست
روزگاری را
که من هم کسی را دوست داشته ام!
روزگاری که
ماه نصف و نیمه باقی می مان٘د
تا سرفرصت ، با تو کامل شود.
راهی که مسیری را تمام نمی کرد
تا جاده ی بعدی هم برسد،
هلالی
که لبخند تورا بر می گردان٘د
به زبان آرامی!
اما تو صبور بودی
مثل مخدری
که یک فیل را از پا در می آوَرَد!
مثل رگه ای طلا
که از عمد
در خطرناک ترین جای معدن پنهان می شود
چرا...
روزهایی را هم به یاد دارم
که عین روز
روشن بودند
حالا اما نیست !
حالا
مثل سربازی هستم
که جنگ طردش کرده
تا لنگ ظهر می خوابد
و تنها امیدش
گلوله ای ست
که کنار گذاشته
برای روز مبادا !
#حسین_شکربیگی
📝سرزمین شعر و نثرهای ناب
" با ما در این نشریه مجازی همراه باشید ."
📖📙
با شاعران و نویسندگان معاصر ایران و جهان
https://telegram.me/sarzamin_sher_nab