♦️کلنجار با یک پرسش!
✍️ دکتر رحیم محمدی
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
چگونه با جامعهشناسان اروپایی ـ امریکایی به ایران بیندیشیم؟ و با مفاهیم و واژگان آنان از ایران و اوضاع ایران بحث کنیم؟ گاهی کتابها و مقالات هموطنان خودم را میخوانم و این روزها «پیدایش روشنفکرِ گفتگویی در ایران؟» نوشتهی زندهیاد دکتر محمدامین قانعیراد را... یاد و خاطرهاش گرامی. احساس میکنم ایشان که از باومن و بوردیو و فوکو و دیگران نقل قول میکند و سعی میکند تحت تأثیر آنها از روشنفکران ایرانی و فضای ایرانی بحث کند، گرفتار نوعی فانتزیگویی و خیالبافی است. گاهی احساس میکنم این تجربه و این واقعیت، فاصله خیلی زیادی با آن واژگان و توصیفها دارد، به گونهای که گاهی زبان نویسنده کاملاً بیمعنی میشود و از نوشته نمیتوان چیزی فهمید. شاید دیگر خوانندگان نیز تجربهای شبیه این را در مورد ایشان یا دیگران داشته باشند که امیدوارم آنها نیز بنویسند.
میخواهم عرض کنم، مفاهیم و توضیحات و تحلیلهای جامعهشناسان اروپایی و امریکایی نمیتوانند به سادگی با اوضاع ایران و ایرانی انطباق داشته باشند. این انسان و این جهانبینی و این تاریخ، حال و هوایی دارد که تفاوتش با انسان فرانسوی و آن جهانبینی و آن تاریخ خیلی زیاد است. دنیای زبانها هم خیلی از هم فاصله دارند. بیتوجهی به این فاصلهها خیلی گمراهکننده است، حالا بگذریم که خیلیها فهمی از این فاصلهها ندارند! حتی مقولههای مدرنی مثل چپ ما، چپ آنها نیست. راست ما راست آنها نیست. دانشگاه ما دانشگاه آنها نیست. روشنفکر ما روشنفکر آنها نیست. اگر به گذشته و تاریخ و سنت برویم که فاصلهها خیلی بیشتر از اینها هم هست.
نمیخواهم بگویم این دو جهان شباهت ندارند یا زبان مشترک پیدا نکردهاند یا مدرنیته و جهانی شدن بیاثر بوده است. یا تجربه و ستیز و همکاری مشترک از گذشته از زمان یونان و روم باستان نداشتهاند. همهی اینها درست است، روز به روز هم کشورها و ملتها و فرهنگها عادت میکنند همدیگر را بیشتر بفهمند و بیشتر به هم نزدیک شوند. من هم آرزو میکنم ای کاش فهم مشترک ملتها و فرهنگها و ادیان خیلی بیشتر و عمیقتر بشود و انسانها و دانشمندان و جوامع با همهی تفاوتها، شباهتهای بیشتری باهم پیدا کنند و همدیگر را درک کنند. اما با همهی این حرفها و آرزوها، جهان فوکو و باومن و بوردیو اینقدر از من و جهان من دور است که من با همهي نرمشها و انعطافها به جهانشان راه پیدا نمیکنم. مفاهیم و واژگان آنها در آن «جهانِ زبانی» معنا و مدلولهای خود را پیدا میکند که شباهتی به معنا و مدلولهای جهان و زبان من ندارد. آیا به درستی مفاهیم و واژگان آنان، معنا و مدلولی در جهان و جامعه من دارند؟
ما وقتی میگوییم «جامعه» یا «فرهنگ» یا «انسان» یا «روشنفکر»، بدون آنکه خود بدانیم ذهنمان با تصوری دوگانه از فضای ایران و آنچه از کتابهای ترجمهای یا زبان اصلی اروپایی خواندهایم، گرفتار میشود. آیا تاکنون کسی از همکاران و دانشجویان ما در تجربهی شخصی خود متوجه این دوگانگی نشده است؟ شاید یک پژهشگر و جامعهشناس فرانسوی اصلاً چنین گرفتاریای نداشته باشد.
با وجود همهی این گرفتاریها و پرسشها کسی نباید از حرفهای من این استنباط غلط را بکند که ما آنها را و جامعهشناسی اروپایی ـ امریکایی را رها کنیم و برویم برای خودمان جامعهشناسیِ بومی یا چیزی شبیه اینها که زمانی اهل ایدئولوژی جامعهشناسیِ اسلامی میگفتند، بسازیم. اگر چنین استنباطهایی داشته باشیم هنوز هم گرفتار «جهل مرکب» هستیم. پرسشهای من از یکسو در حوزهی زبان و آگاهی است، من میپرسم؛ آیا این زبان و این آگاهی با این سابقه و تاریخ، معناها و مدلولهایی برای آن مفاهیم و واژگان دارد؟ از سوی دیگر در حوزهی تاریخ و سابقه و تجربهی اجتماعات و ملتهاست. آیا تاریخ و سابقه و تجربیات ایرانی مسائل و رویدادهای اجتماعی اینجا را تعیین و تنظیم نمیکنند؟
خب این دست پرسشها قاعدتاً نباید برای اهل جامعهشناسی و اهل علوم اجتماعی ایران خیلی غریبه باشد. اما من برحسب تجربه خود میدانم که هنوز هم برای خیلیها غریبه است!
آکادمی علوم اجتماعی سپنتا
https://t.me/sepantasocialscience
✍️ دکتر رحیم محمدی
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
چگونه با جامعهشناسان اروپایی ـ امریکایی به ایران بیندیشیم؟ و با مفاهیم و واژگان آنان از ایران و اوضاع ایران بحث کنیم؟ گاهی کتابها و مقالات هموطنان خودم را میخوانم و این روزها «پیدایش روشنفکرِ گفتگویی در ایران؟» نوشتهی زندهیاد دکتر محمدامین قانعیراد را... یاد و خاطرهاش گرامی. احساس میکنم ایشان که از باومن و بوردیو و فوکو و دیگران نقل قول میکند و سعی میکند تحت تأثیر آنها از روشنفکران ایرانی و فضای ایرانی بحث کند، گرفتار نوعی فانتزیگویی و خیالبافی است. گاهی احساس میکنم این تجربه و این واقعیت، فاصله خیلی زیادی با آن واژگان و توصیفها دارد، به گونهای که گاهی زبان نویسنده کاملاً بیمعنی میشود و از نوشته نمیتوان چیزی فهمید. شاید دیگر خوانندگان نیز تجربهای شبیه این را در مورد ایشان یا دیگران داشته باشند که امیدوارم آنها نیز بنویسند.
میخواهم عرض کنم، مفاهیم و توضیحات و تحلیلهای جامعهشناسان اروپایی و امریکایی نمیتوانند به سادگی با اوضاع ایران و ایرانی انطباق داشته باشند. این انسان و این جهانبینی و این تاریخ، حال و هوایی دارد که تفاوتش با انسان فرانسوی و آن جهانبینی و آن تاریخ خیلی زیاد است. دنیای زبانها هم خیلی از هم فاصله دارند. بیتوجهی به این فاصلهها خیلی گمراهکننده است، حالا بگذریم که خیلیها فهمی از این فاصلهها ندارند! حتی مقولههای مدرنی مثل چپ ما، چپ آنها نیست. راست ما راست آنها نیست. دانشگاه ما دانشگاه آنها نیست. روشنفکر ما روشنفکر آنها نیست. اگر به گذشته و تاریخ و سنت برویم که فاصلهها خیلی بیشتر از اینها هم هست.
نمیخواهم بگویم این دو جهان شباهت ندارند یا زبان مشترک پیدا نکردهاند یا مدرنیته و جهانی شدن بیاثر بوده است. یا تجربه و ستیز و همکاری مشترک از گذشته از زمان یونان و روم باستان نداشتهاند. همهی اینها درست است، روز به روز هم کشورها و ملتها و فرهنگها عادت میکنند همدیگر را بیشتر بفهمند و بیشتر به هم نزدیک شوند. من هم آرزو میکنم ای کاش فهم مشترک ملتها و فرهنگها و ادیان خیلی بیشتر و عمیقتر بشود و انسانها و دانشمندان و جوامع با همهی تفاوتها، شباهتهای بیشتری باهم پیدا کنند و همدیگر را درک کنند. اما با همهی این حرفها و آرزوها، جهان فوکو و باومن و بوردیو اینقدر از من و جهان من دور است که من با همهي نرمشها و انعطافها به جهانشان راه پیدا نمیکنم. مفاهیم و واژگان آنها در آن «جهانِ زبانی» معنا و مدلولهای خود را پیدا میکند که شباهتی به معنا و مدلولهای جهان و زبان من ندارد. آیا به درستی مفاهیم و واژگان آنان، معنا و مدلولی در جهان و جامعه من دارند؟
ما وقتی میگوییم «جامعه» یا «فرهنگ» یا «انسان» یا «روشنفکر»، بدون آنکه خود بدانیم ذهنمان با تصوری دوگانه از فضای ایران و آنچه از کتابهای ترجمهای یا زبان اصلی اروپایی خواندهایم، گرفتار میشود. آیا تاکنون کسی از همکاران و دانشجویان ما در تجربهی شخصی خود متوجه این دوگانگی نشده است؟ شاید یک پژهشگر و جامعهشناس فرانسوی اصلاً چنین گرفتاریای نداشته باشد.
با وجود همهی این گرفتاریها و پرسشها کسی نباید از حرفهای من این استنباط غلط را بکند که ما آنها را و جامعهشناسی اروپایی ـ امریکایی را رها کنیم و برویم برای خودمان جامعهشناسیِ بومی یا چیزی شبیه اینها که زمانی اهل ایدئولوژی جامعهشناسیِ اسلامی میگفتند، بسازیم. اگر چنین استنباطهایی داشته باشیم هنوز هم گرفتار «جهل مرکب» هستیم. پرسشهای من از یکسو در حوزهی زبان و آگاهی است، من میپرسم؛ آیا این زبان و این آگاهی با این سابقه و تاریخ، معناها و مدلولهایی برای آن مفاهیم و واژگان دارد؟ از سوی دیگر در حوزهی تاریخ و سابقه و تجربهی اجتماعات و ملتهاست. آیا تاریخ و سابقه و تجربیات ایرانی مسائل و رویدادهای اجتماعی اینجا را تعیین و تنظیم نمیکنند؟
خب این دست پرسشها قاعدتاً نباید برای اهل جامعهشناسی و اهل علوم اجتماعی ایران خیلی غریبه باشد. اما من برحسب تجربه خود میدانم که هنوز هم برای خیلیها غریبه است!
آکادمی علوم اجتماعی سپنتا
https://t.me/sepantasocialscience