گـر حالِ تو احسـاسِ مرا پاس ندارد
یعنی که دلت ذره ای احساس ندارد
یعنی که دلت اينهمه آب اينهمه آتش
جز قصدِ پریشان دلیِ یاس ندارد
حالاکه به خودآمده ام کاسه ی خون است
چشمان تو؛ فیروزه و الماس ندارد
لطف تو دروغ است و نگاه تو چنان پتک
در دل اثری جز خش و آماس ندارد
حس می کنم از همرهیِ قبل به دوری
روحت نگران نیست و وسواس ندارد
دستِ تو یکی،رو شده در بازی بامن
پشت سر هم باخته و آس ندارد
نفرین به جهان،رنگ ندارد رخ مردم
نفرین به طبیعت، گل روناس ندارد
بی هیچ وفاداری و بی هیچ شجاعت
بی شک دل تو حضرتِ عباس ندارد
#فرشته_خدابنده
یعنی که دلت ذره ای احساس ندارد
یعنی که دلت اينهمه آب اينهمه آتش
جز قصدِ پریشان دلیِ یاس ندارد
حالاکه به خودآمده ام کاسه ی خون است
چشمان تو؛ فیروزه و الماس ندارد
لطف تو دروغ است و نگاه تو چنان پتک
در دل اثری جز خش و آماس ندارد
حس می کنم از همرهیِ قبل به دوری
روحت نگران نیست و وسواس ندارد
دستِ تو یکی،رو شده در بازی بامن
پشت سر هم باخته و آس ندارد
نفرین به جهان،رنگ ندارد رخ مردم
نفرین به طبیعت، گل روناس ندارد
بی هیچ وفاداری و بی هیچ شجاعت
بی شک دل تو حضرتِ عباس ندارد
#فرشته_خدابنده