Forward from: روزمرگی های یک علاف🚶🏻♀️
مامان رفت خونه بابابزرگم و هرچی اصرار کرد نرفتم باهاش😌
الان دیدم چیزی به اسم شام نداریم☺️
و همانا به غلط خوردن افتادم😂
الان دیدم چیزی به اسم شام نداریم☺️
و همانا به غلط خوردن افتادم😂