#سگ_های_ولگرد 🍓💦
#پارت_۱ 🚬🌈
انتظار هر اتفاقی رو داشتم ، زمان ب کندی می گذشت. توان انجام دادن هیچ کاری رو نداشتم و انجام هرکار و یا خطایی موجب ضرر من میشد....
دیگه برای جبران دیر شده بود. میتونستم ب وضوح صدای تپش قلبم رو بشنوم و ترس و اضطرابی ک تمام بدنم رو در بر گرفته بود حس کنم....
نگاه های خیره ی حاضرین در اونجا رو روی خودم حس میکردم.
نگاه هایی ک هر لحظه منتظر شکست و سقوط من از ارتفاع شهرت بود. بزاق دهنم را قورت دادم و چشمانم را ب الکس وکلیم و دوستی قدیمی ام دوختم و با چشمانم خواستار موقعیتم شدم....با تکان دادن سرش ب طرفین و نگاه تاسف بارش متوجه موقعیتی ک هر لحظه بدتر میشد شدم.
سرم را برای بار دیگر چرخاندم و فضای اطراف رو برسی کردم.
صندلی حضار....جایگاه وکیل....جایگاه متهمین...میزی ک برای قاضی و کمک قاضی آماده شده بود....و یه دادگاه خصوصی....
سرم رو برگردونم و برای بار دیگر ب قاضی خیره شدم....
سکوت عجیبی جو دادگاه رو فرا گرفته بود ، همه منتظر جواب نهایی بودند...بعد مدت طولانی قاضی سرش رو از دفتری ک جلوش بود برداشت....سرتاپام رو برانداز کرد و شروع کرد:
طبق ماده ی ۱۱ بند ۲۹۵ مجرم فلورا اسکوبار ب جرم کشتن جک فاینز ب ۳۷ سال حبس محکوم میشود....!
با شک و تردید ب قاضی خیره شدم. درست شنیدم....؟! ۳۷ سال از عمرم رو باید بخاطر کاری ک نکردم محکوم میشدم؟؟
کاری از دستم بر نمیومد توان انجام دادن کاری رو نداشتم.
الکس از جاش بلند شد سکوتش رو شکست و سخنش را آغاز کرد:اعتراض دارم آقای قاضی...موکل من.....
قاضی وسط حرفش پرید و گفت: اعتراض وارد نیست آقای کساگ.
چشمانم بین الکس و قاضی رد و بدل میشد....قاضی اون اون تیکه چوب مخصوصش رو بلند کرد و روی میز کوبید و اعلام کرد:خطم جلسه!
#ғέℓσяιđά 🥀🏳🌈
@felora_room ✨🐾