راستی!
خیلی زیبا نگاهش میکنی، وقتی نگاهش میکردی دیدمت..
دردِ توی چشمات، نبود!
بجای تاریکی توی چشمات، برق بود!
و خبری از هیچ چیز بدی نبود..اون نگاهت برای من نا آشنا بود، من هربار که نگاهت میکردم و نگاهم میکردی، درد میدیدم..من هیچوقت اون برق و عشق زیبای توی چشمات رو ندیدم و اون موقع فهمیدم که چرا اون دوستت داره و تو چرا اونو به من ترجیح دادی .
خیلی زیبا نگاهش میکنی، وقتی نگاهش میکردی دیدمت..
دردِ توی چشمات، نبود!
بجای تاریکی توی چشمات، برق بود!
و خبری از هیچ چیز بدی نبود..اون نگاهت برای من نا آشنا بود، من هربار که نگاهت میکردم و نگاهم میکردی، درد میدیدم..من هیچوقت اون برق و عشق زیبای توی چشمات رو ندیدم و اون موقع فهمیدم که چرا اون دوستت داره و تو چرا اونو به من ترجیح دادی .