🌗خداحافظ مردی که آلمانی را هم با لهجه اصفهانی حرف میزد.
رضا نساجی
به هم زنگ میزنیم و هقهق گریه میکنیم. هی گریه میکنیم و برای خودمان مینویسیم. ما یک خانواده بزرگیم که تازه همدیگر را پیدا کردهایم، وقتی کسی را از دست دادهایم که بدون او انگار خودمان از دست رفته باشیم. این حجم از رابطه عاطفی کجا میرود؟ همهاش اشک میشود و سر میخورد روی صورت؟ تسلیت میشود که مینویسند و میگویند و میخوانند و میشنوند؟ نوشتههای نوستالژیک و عکسهای یادگاری میشود؟ خاطرههایی میشود مثل خاطرات زندگی او که قرار بود من ضبط کنم و بیست سی سال دیگر منتشر شود با این مطلع که «آهای آيندگان، شما که از دل توفانی بيرون میجهيد، که ما را بلعيده است. وقتی از ضعفهای ما حرف میزنيد، يادتان باشد، که از زمانهی سخت ما هم چيزی بگوييد»، و اگر چه میگفت: «میخواستیم جهانی را مهربان کنیم، اما خود نتوانستیم با هم مهربان باشیم» ولی سخت مهربان بود. آنقدر که سنگ صبور همه بود و همه سرشکسته که چرا آنچنان که باید حق او را ادا نکردند. دارم با همین حال به یکی دو نفری که به او نزدیکتر بودهاند زنگ میزنم و میگویم که وجدانشان آسوده باشد که از چیزی فروگذار نکردهاند، اما من نمیتوانم خودم را ببخشم که کوتاهی کردهام و ببخشم آنهایی را که سی سال پیش این زخم کهنه را در جسم این جان شریف به وجود آوردند؛ زخمهایی که امروز وقتی یادش افتادم و اینکه این روزهای آخر به دکترها گفته بود «دارم از درون میپکم» – چقدر ما با این واژههای اصفهانی شوخی کرده و با هم خنده بودیم - بالاخره بغضم ترکید. داشتم از درون میپکیدم؛ ترانه «جدایی» رشید بهبوداف را گوش میدادم و «امان از جدایی» از امین ثابت اوغلو را. دیگر کلمات فارسی جواب نمیدهند و لهجه اصفهانی مرا دیوانه میکند. یاد یکی از این جلسات آخرافتادم که با دوستی آذری درباره واژههای منحصر به فرد آذری میگفتیم و با دکتر شوخی میکردیم که متهم شده بود به پان ترکیسم. آیریلیق... آیریلیق... آمان آیریلیق .... خداحافظ مردی که آلمانی را هم با لهجه اصفهانی حرف میزد.
http://telegra.ph/گفتگو-با-مارکس-جوان-اصفهانی-08-09
@Nesfahaan
@sociologyofpeace
رضا نساجی
به هم زنگ میزنیم و هقهق گریه میکنیم. هی گریه میکنیم و برای خودمان مینویسیم. ما یک خانواده بزرگیم که تازه همدیگر را پیدا کردهایم، وقتی کسی را از دست دادهایم که بدون او انگار خودمان از دست رفته باشیم. این حجم از رابطه عاطفی کجا میرود؟ همهاش اشک میشود و سر میخورد روی صورت؟ تسلیت میشود که مینویسند و میگویند و میخوانند و میشنوند؟ نوشتههای نوستالژیک و عکسهای یادگاری میشود؟ خاطرههایی میشود مثل خاطرات زندگی او که قرار بود من ضبط کنم و بیست سی سال دیگر منتشر شود با این مطلع که «آهای آيندگان، شما که از دل توفانی بيرون میجهيد، که ما را بلعيده است. وقتی از ضعفهای ما حرف میزنيد، يادتان باشد، که از زمانهی سخت ما هم چيزی بگوييد»، و اگر چه میگفت: «میخواستیم جهانی را مهربان کنیم، اما خود نتوانستیم با هم مهربان باشیم» ولی سخت مهربان بود. آنقدر که سنگ صبور همه بود و همه سرشکسته که چرا آنچنان که باید حق او را ادا نکردند. دارم با همین حال به یکی دو نفری که به او نزدیکتر بودهاند زنگ میزنم و میگویم که وجدانشان آسوده باشد که از چیزی فروگذار نکردهاند، اما من نمیتوانم خودم را ببخشم که کوتاهی کردهام و ببخشم آنهایی را که سی سال پیش این زخم کهنه را در جسم این جان شریف به وجود آوردند؛ زخمهایی که امروز وقتی یادش افتادم و اینکه این روزهای آخر به دکترها گفته بود «دارم از درون میپکم» – چقدر ما با این واژههای اصفهانی شوخی کرده و با هم خنده بودیم - بالاخره بغضم ترکید. داشتم از درون میپکیدم؛ ترانه «جدایی» رشید بهبوداف را گوش میدادم و «امان از جدایی» از امین ثابت اوغلو را. دیگر کلمات فارسی جواب نمیدهند و لهجه اصفهانی مرا دیوانه میکند. یاد یکی از این جلسات آخرافتادم که با دوستی آذری درباره واژههای منحصر به فرد آذری میگفتیم و با دکتر شوخی میکردیم که متهم شده بود به پان ترکیسم. آیریلیق... آیریلیق... آمان آیریلیق .... خداحافظ مردی که آلمانی را هم با لهجه اصفهانی حرف میزد.
http://telegra.ph/گفتگو-با-مارکس-جوان-اصفهانی-08-09
@Nesfahaan
@sociologyofpeace