خیلی خسته م 😢
شام خوردیم و سفره و جمع کردم
آشپزخونه رو طی کشیدم و سرویسارو شستم
یکمی تلویزیون نگاه کردیم
رضا خیلی خسته بود رفت بخوابه تو اون یکی اتاق
چون سوگند خوابش نمیاد و نمیذاره اونم بخوابه
منم حوصله م سر رفته😔
شام خوردیم و سفره و جمع کردم
آشپزخونه رو طی کشیدم و سرویسارو شستم
یکمی تلویزیون نگاه کردیم
رضا خیلی خسته بود رفت بخوابه تو اون یکی اتاق
چون سوگند خوابش نمیاد و نمیذاره اونم بخوابه
منم حوصله م سر رفته😔