_دو،سه تا چیز بگو که وقتی یادشون میوفتی میگی می ارزید زندگی کنی
+ بالاخره یه چیزی پرسیدی که میتونم دقیق جواب بدم.
اون روز که یه دفه باد خورد تو صورتم، وقتی بچه ها پناه بردن به اتاق ماریا، رشت،سفر های عید به رشت، سفر های تابستون به رشت، هر سفری به رشت... و دریا.
_ینی همش مال بچگی. سالای بعدش هیچی
+اون روز که ساعت شد شیش صبح دیدم داره میاد، وقتی گف دلم میخواد بیای اینجا کنارم و معجزه شد، اون دست که بهش آفتاب می تابید، سفر به رشت، موندن تو رشت، رشت رشت دیگه، رشت و بعدش دریا راسی اون روز صب ساعت شیش نبوده هشت و ربع بوده، ولی تمام این سالا دلم میخواست ساعت شیش باشه.
+ بالاخره یه چیزی پرسیدی که میتونم دقیق جواب بدم.
اون روز که یه دفه باد خورد تو صورتم، وقتی بچه ها پناه بردن به اتاق ماریا، رشت،سفر های عید به رشت، سفر های تابستون به رشت، هر سفری به رشت... و دریا.
_ینی همش مال بچگی. سالای بعدش هیچی
+اون روز که ساعت شد شیش صبح دیدم داره میاد، وقتی گف دلم میخواد بیای اینجا کنارم و معجزه شد، اون دست که بهش آفتاب می تابید، سفر به رشت، موندن تو رشت، رشت رشت دیگه، رشت و بعدش دریا راسی اون روز صب ساعت شیش نبوده هشت و ربع بوده، ولی تمام این سالا دلم میخواست ساعت شیش باشه.