ذهنم به شدت خسته است ، پیچیده ترین افکار و روزمرگی هر روز و هر روز داره تکرار میشه و روی هم جمع میشه ، حرف های به اصطلاح بی اهمیتی که توی روز از یک شخص میشنوی سریعا تبدیل به پراهمیت ترین کلمات و جمله ها میشن وقتی وقتا واقعا دلم میخواد برای فقط پنج دقیقه برم روی حالت خلسه یا کلا هرچیزی تا الان اتفاق افتاده از ابتدا تا انتهای حروف و کلمات ، خاطرات ، چهره ها همه چیز و همه چیز پاک بشن همه چیز برای پنج دقیقه از ذهنم دور باشه جوری که نخوام حتی به چیزی فکر کنم ، به روزهایی که میگذره به این حجم کار به این همه خستگی برای اعتراف اشتباه همه چیز دود بشه بره هوا _ خستم و رشته طولانی افکارم روز به روز بیشتر منو از پا درمیاره پس مینویسم ؛ مینویسم چون فقط بخشی از اون پنج دقیقه رو توی صفحه خالی و سفید با خطوط سیاه یکدست میتونم تجربه کنم و این قدرت قلم فقط همه چیز و روی برگه سیاه میکنه و مثل همیشه هیچوقت منو بین خاطرات و کلمات گیر نمیاندازه♟