دقیقه ها دارن سریع تر از اونچه که فکر میکنم میگذرن و رقص قلم همچنان بین انگشتام ادامه داره..
صفحه ی سفید خالیه، مثل ذهن سیاه من..
دنبال کلمه ای که بتونه لحظه ام رو توصیف کنه!
تلاطم شادی و غم گاه احساساتمو برانگخیته میکنن و گاه قلبمو تهی میکنن..
شاید باید یاد بگیرم که از این خواب و سرگردونی بیدار شم، دوباره راهمو به خودم پیدا کنم..
صفحه ی سفید خالیه، مثل ذهن سیاه من..
دنبال کلمه ای که بتونه لحظه ام رو توصیف کنه!
تلاطم شادی و غم گاه احساساتمو برانگخیته میکنن و گاه قلبمو تهی میکنن..
شاید باید یاد بگیرم که از این خواب و سرگردونی بیدار شم، دوباره راهمو به خودم پیدا کنم..