یک دختر یک دریا...پاهای برهنه و باریکش را درون آب سرد فرو برد، سردیش تمام جسمش را به لرزه انداخت.
با هرقدم لباسِ نازک و سفیدِ بلندش بیشتر در آب فرو میرفت و همچون ماهی های لغزنده شناور میشد.
صورتش رنگ پریده بود،چشمانش خسته..
نگاه یخ زده اش حتی سرد تر از آبی که دربرش گرفته بود، بود..
بهت زدگی و بی رمقی به وضوح در چهره اش نمایان بود، به دیوانگان میمانست..
صدایی خشمگین در اعماق وجودش فریاد میزد..برو جلو تر برو، قدم بردار، بمیر، به خواب عمیق فرو برو، به آنان مانند شو..
صدای نیمه جانِ دیگری فریاد میزد..نه..آخرین تکه های قلبت را نجات بده.
هیچکدام او را از حرکت باز نداشت...
زیر لب زمزمه کرد..مرگ معشوقِ من است.
با هرقدم لباسِ نازک و سفیدِ بلندش بیشتر در آب فرو میرفت و همچون ماهی های لغزنده شناور میشد.
صورتش رنگ پریده بود،چشمانش خسته..
نگاه یخ زده اش حتی سرد تر از آبی که دربرش گرفته بود، بود..
بهت زدگی و بی رمقی به وضوح در چهره اش نمایان بود، به دیوانگان میمانست..
صدایی خشمگین در اعماق وجودش فریاد میزد..برو جلو تر برو، قدم بردار، بمیر، به خواب عمیق فرو برو، به آنان مانند شو..
صدای نیمه جانِ دیگری فریاد میزد..نه..آخرین تکه های قلبت را نجات بده.
هیچکدام او را از حرکت باز نداشت...
زیر لب زمزمه کرد..مرگ معشوقِ من است.