#قسمت_چهارم
#فصل_اول
#پل
پلیس گفت: «خانم گریفین متأسفانه در این مورد تحقیقات محلی صورت خواهد گرفت.》
گفتم: «طبیعتا، ولی این یک حادثه بوده است. رانندگی خواهرم هیچ وقت خوب نبود》.
صورت بیضی شکل لورا را مجسم میکنم که موهایش را شینیون کرده و یک پیراهن یقه گرد دکمه دار سرمه ای، خاکستری یا سبز چرک پوشیده است. رنگ تیره ای که به اجبار و به خاطر پشیمانی از کاری که کرده است انتخاب کرده و نه به میل خود، لبخند خفیفی هم به لب دارد و ابروانش را برای تحسین آن منظره، بالا
برده است.
و آن دستکش های سفید: مثل این که خواسته باشد از من سلب مسئولیت کند.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
قال الشرطي:"قد تكون هناك بعض التحريات يامسز جريفين"
فقلت:" بالطبع، لكنها كانت حادثة. فأختي لم تكن تجيد القيادة بحال".
أتخيل وجه لورا البيضاوي الناعم، و شنیون شعرها المثبت بعناية، والرداء الذي كانت ترتديه: مخيط من الوسط وله ياقة مستديرة، لونه وقور، ربما أزرق غامق أو رمادي فاتح أو أخضر في لون أروقة المستشفيات. ألوان تشی بالشعور بالذنب والتكفير عن الخطيئة - إنها ألوان تحبس نفسها فيها أكثرمن أن ترتديها.نصف ابتسامتها الوقورة، رفعها لحاجبيها في دهشة وكأنها معجبة بالمنظر الذي
أمامها.
القفاز الأبيض، ذلك الإشارة الخاصة وكأنها تغسل يديها مني ومنا جميعا.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
وقتی ماشین از روی پلی گذشت و برای یک لحظه حساس در آفتاب بعد از ظهر ، معلق ماند و مانند یک سنجاقک درخشید و سرنگون شد، لورا به چه
فکر میکرد؟
به الكس، به ریچارد، به پدرم و ورشکستگی او با بدشانسی اش؛ شاید هم به خدا و توافق سه جانبه خودش، یا به آن دفترهای مشق مدرسه که لابدآن روز صبح در قفسه جوراب هایم پنهانش کرده بود، و می دانست تنها کسی هستم که آن را پیدا خواهم کرد.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
ترى فيم كانت تفكر و السيارة تسقط من فوق الجسر، ثم تظل معلقة في شمس الضحی مثل يعسوب في تلك اللحظة التي تنحبس فيها الأنفاس قبل السقوط المفاجئ؟ هل كانت تفكر في أليكس، في ريتشارد، في سوء النية، في والدنا وماحدث له من دمار؛ ربما كانت تفكر في الرب، وصفقتها الثلاثية المعينة. أو ربما كانت تفكر في كومة دفاتر التدريبات المدرسية الرخيصة، التي أخفتها ذلك الصباح في درج خزانة الملابس الذي كنت أحتفظ فيه بجواربي وهي على علم بأني من سوف تجدها.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
#القاتل_الأعمى
#آدمکش_کور
@taaribedastani
کانال تعریب متون داستانی
#فصل_اول
#پل
پلیس گفت: «خانم گریفین متأسفانه در این مورد تحقیقات محلی صورت خواهد گرفت.》
گفتم: «طبیعتا، ولی این یک حادثه بوده است. رانندگی خواهرم هیچ وقت خوب نبود》.
صورت بیضی شکل لورا را مجسم میکنم که موهایش را شینیون کرده و یک پیراهن یقه گرد دکمه دار سرمه ای، خاکستری یا سبز چرک پوشیده است. رنگ تیره ای که به اجبار و به خاطر پشیمانی از کاری که کرده است انتخاب کرده و نه به میل خود، لبخند خفیفی هم به لب دارد و ابروانش را برای تحسین آن منظره، بالا
برده است.
و آن دستکش های سفید: مثل این که خواسته باشد از من سلب مسئولیت کند.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
قال الشرطي:"قد تكون هناك بعض التحريات يامسز جريفين"
فقلت:" بالطبع، لكنها كانت حادثة. فأختي لم تكن تجيد القيادة بحال".
أتخيل وجه لورا البيضاوي الناعم، و شنیون شعرها المثبت بعناية، والرداء الذي كانت ترتديه: مخيط من الوسط وله ياقة مستديرة، لونه وقور، ربما أزرق غامق أو رمادي فاتح أو أخضر في لون أروقة المستشفيات. ألوان تشی بالشعور بالذنب والتكفير عن الخطيئة - إنها ألوان تحبس نفسها فيها أكثرمن أن ترتديها.نصف ابتسامتها الوقورة، رفعها لحاجبيها في دهشة وكأنها معجبة بالمنظر الذي
أمامها.
القفاز الأبيض، ذلك الإشارة الخاصة وكأنها تغسل يديها مني ومنا جميعا.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
وقتی ماشین از روی پلی گذشت و برای یک لحظه حساس در آفتاب بعد از ظهر ، معلق ماند و مانند یک سنجاقک درخشید و سرنگون شد، لورا به چه
فکر میکرد؟
به الكس، به ریچارد، به پدرم و ورشکستگی او با بدشانسی اش؛ شاید هم به خدا و توافق سه جانبه خودش، یا به آن دفترهای مشق مدرسه که لابدآن روز صبح در قفسه جوراب هایم پنهانش کرده بود، و می دانست تنها کسی هستم که آن را پیدا خواهم کرد.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
ترى فيم كانت تفكر و السيارة تسقط من فوق الجسر، ثم تظل معلقة في شمس الضحی مثل يعسوب في تلك اللحظة التي تنحبس فيها الأنفاس قبل السقوط المفاجئ؟ هل كانت تفكر في أليكس، في ريتشارد، في سوء النية، في والدنا وماحدث له من دمار؛ ربما كانت تفكر في الرب، وصفقتها الثلاثية المعينة. أو ربما كانت تفكر في كومة دفاتر التدريبات المدرسية الرخيصة، التي أخفتها ذلك الصباح في درج خزانة الملابس الذي كنت أحتفظ فيه بجواربي وهي على علم بأني من سوف تجدها.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
#القاتل_الأعمى
#آدمکش_کور
@taaribedastani
کانال تعریب متون داستانی