برف می بارد ...
گام هايت را، پيموده ام
انگشت هايم، ميان جيب های تو!
از نفس هايت، صدای نامم را
پشت شال گردنت می شنوم!
عشق،
در چشم هايت سو سو، می زند!
لبخند می زنم،
تا رويای هميشگی ات
مرا، به لهجه ی عاشقانه ات
پيوند بزند
وقتی سرما،
پای آتش دست هايم ذوب می شود ...
#عرفان_یزدانی
گام هايت را، پيموده ام
انگشت هايم، ميان جيب های تو!
از نفس هايت، صدای نامم را
پشت شال گردنت می شنوم!
عشق،
در چشم هايت سو سو، می زند!
لبخند می زنم،
تا رويای هميشگی ات
مرا، به لهجه ی عاشقانه ات
پيوند بزند
وقتی سرما،
پای آتش دست هايم ذوب می شود ...
#عرفان_یزدانی