ترجمه معاصر از شعرای عرب معاصر


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


شعر را فقط برای لذت روحی خودم ترجمه میکنم بیش از این انتظار نداشته باشید
@samiadab

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Statistics
Posts filter


پا روی شب گذاشتم
تنهایی تا دورادورها رفتم
- و چرا تا دورادورها رفتی؟
پا روی تمام شب گذاشتم و کسی را پیدا نکردم
وبا یک تصمیم برگشتم
از رؤیاهای بسيار، پلک تنهایم را خسته کرده ام
رؤیایی سفید، رؤیایی سرخ، رؤیایی سیاه
تک تک نگرانی های دیروزم را به یاد آوردم
چه مرا به دیروز بر می گرداند؟
کدام زمستان و کدام نگهبانها؟
زیر قفسه سینه ام قطاری ناله می کند
دردی به خواب می رود
و دردی بیدار می شود
ناامیدی شناخت مرا و از فرط دلتنگی اش مرا از درد تا سر در آغوش گرفت
- آدمی را پیدا کردی؟
- آدم های زیادی را دیدم ولی آدمی را پیدا نکردم
- با من بر می گردی؟
- از رؤیاهای بسيار، پلک تنهایم را خسته کرده ام
- به دورترها بر می گردی؟
- چه مرا به دیروز برمی گرداند، کدام شب و کدام نقاب؟
پا روی تمام شب گذاشتم و کسی را پیدا نکردم
غروب بود وقتی قطار مرا پیاده کرد
خال های دستت بر رُخ درها نمایان بود
شبنم های شب کنار من می افتاد
شبنمی از تاریکی را بلند کردم که بر کف دستم خوابید
چانه کردم قطره ای را، ترک کردم دیگری را
و شب بارانی بر پشت بام خانه هایتان می بارد
منِ خسته کدام در را بزنم؟
درها فراموش می کنند که عشق بر می گردد
کدام در را بزنم؟
بیدار می شود درخت برهان و گناهان در آن به لرزش در می آیند
کدام در را بزنم که بسته نشود؟
چه کودکی را بر می گرداند؟
کدام در؟
کدام النگو؟
تمام درها را شناختم و کسی مرا نشناخت
وبعد از یک خال دیگر و شب دیگر و توت دیگر
چشمهایتان را نقاشی کردم که از اولین ایستگاه رد می شوند
خنده هایتان را دیدم در سومین ایستگاه رد می شوند
عکس هایتان را آویزان کردم در نهمین ایستگاه رد می شوند
و در آخرین ایستگاه دیدم خانه ای نیست
صدا زدم:
پس کسانِ ما کجا هستند؟
و قطره ای در شب رها شدم
پس رؤیا کجاست و چرا راضی به مرگ شدیم؟
به حجم چه زخمی، چه صدایی، چه سُرمه ای؟
تمام شب را صدا می زنم و کسی مرا نشنید
شب در وجودم فریاد زد:
- دیدی؟
- نه.. نمی بینم
راه می روم و در راه چاله ها هستند و شکوفه های ترس
کوله بار عمرم چکه می کند
به یاد اولین عبا افتادم و گِل را در آغوش گرفتم
چشمهایم بسته شدند
از چشمها تا تاریکی شب پُر از دَست شدم
و دستانم بِسان چشمان کودکی که به ستاره ای قلاب شد
دلتنگ اولین عبا می شوم که به آن مادر صدا زدم
منِ گم شده..
تمام گِل را زلف ، زلف بستم
از کنار در مسجد، اشک هایتان را جمع کردم
درختان بید را جمع می کنم که در خیابان دراز کشیده اند
و به من می گوید:
دیدی؟
ای عادت داده شده..
درختِ بیدِ کسانِ من را دیدم در منقل سبز می شود
تمام ترس را آتش زدم ولی کسی را آتش نزدم



شاعر عراقی عامر عاصی
ترجمه عبدالعظیم سودانی

پ.ن: شعر به زبانه عامیانه عراقی نوشته شده است


سحگت اللیل
همت وحدي
وعليش تهيم وحدك ؟
سحكَت الليل كله ما لكَيت أحـد
واجيت برآي وتعبت لـ جفن واحد والأحلام هواي
حلم أبيض حلم أحمر حلم أسود
وحسبت هموم سفرة لأمس جان ابعد
شيردني لأمس ؟؟
يابرد .. ياحراس
القطار اينوح بضلوعي
وجرح يغفه
وجرح يوعي
وعرفني الياس
وشبكَـ روحي بحنين من الجرح للرآس
لكَيت الناس ؟؟
شفت اهواي ناس ومالكيت الناس
ترد وياي ؟
تعبت الجفن واحد والاحلام اهواي
ترد ابعد شيردني الـ أمس ياليل ياجرغد
سحكت الليل كلة ومالكَيت أحد
ومن ذبني القطار وهمت چان غروب
شفت شامات چفك على خدود البوب
وشفت گطرات ليلي يطيحن بصفي
وشلت گطرة ظلام ونامت بچفي
ودفت گطره وعفت گطره
ويصب الليل فوگ بيوتكم مطره
وانه المتعوب ادگ يا باب
كل البوب تنسه ويرجع المحبوب
أدك يا باب ؟
يصحى السيسبان وترف بيه ذنوب
أدك يا باب ... صار تراب
أدك يا باب ما ينسد ؟
وكـ شيرد الجهل يا باب يا معضد !!
عرفت البوب كلها وما عرفني احد
وبعد شامة وبعد ليل ورفيف التوت
رسمت عيونكم بأول محطة تفوت
شفت ضحكاتكم ثالث محطة تفوت
علكَت الصور تاسع محطة تفوت
وبآخر محطة شفت ماكو بيوت
صحت چا وين أهلنا وصرت كَطرة بـ ليل
چا وينه الحلم والمن رضينه نموت
اليا حد يانزف ياصوت يامرود
اصيح الليل كله وما سمعني احد
وصرخ بيه الضلام تشوف ؟؟
لا ماشوف
امشي وبالدرب عثرة وبراعم خوف
وينكَط متاعي سنين
ذكرت اول عبايه تعثرت بيها وشبكَني الطين
بعد ماشوف
من عيني لـ سواد الليل كلي جفوف
واديه عيون جاهل غصت بنجمة
أحن لأول عبايه تعثرت بيها وصحت يمه
أنا الضايـــــــع !!
ضفرت الطين كله زلوف
ألم دموعكم من عتبة الجامع
ألم صفصاف ليلي توسد الشارع
ويكَلي تشوف
وك يمعود
يمعود شفت صفصاف أهلنـا يخضر بموكَـد
وحركَت الخوف كلـه وما جويت أحـد


الشاعر عامر عاصی


@tarj2018ome

هذا الليل ليس ليلاً
هو فقط
إمرأة عمياء زجوا بها في الصالون
أو طفلا يريد ان يعبر الشارع باقدامه المقطوعة
او نبياً تذكر حبيبته وترك الأمر
أو عاهرة تريد ان تنجب اولاداً بالحلال
أو امراة
عارية تاهت ورقةً بين الرسامين والشعراء
او رجلا تعب من كثرة ما يطلب
يد حبيبتة من قبيلتها
واخذ يقول يا حبيبتي تعالي
كي ننجب أولادا كثيرون
أولادا نقاتل بهم رجال القبيلة
او رجلا سكران
يتمشى الان في كراج العلاوي
ولا يعرف الى أين يذهب

محمد خالد
@tarj2018ome

.............................

این شب، شب نیست
این فقط،
زنی کور که آن را به آرایشگاه برده اند
یا
کودکی با پاهای قطع شده که بخواهد از خیابان بگذرد
یا
پیامبری که به یاد عشقش افتاد و پیامبر ایش را ترک گفت
یا
عاهره ای که دلش می خواهد از راه حلال بچه دار شود
یا
زنی لخت بسان ورق سفید گم می شود بین نقاشان و شعراء
یا
مردی خسته از خواستنهای مکرر دست عشقش از قبیله اش
و از فرط خستگی به عشقش می گوید
بیا کودکان زیادی را به دنیا بیاوریم تا با آنها با مردان قبیله بجنگیم
یا
مردی مست که اکنون در گاراج علاوی راه می رود و نمی داند به کجا می رود


شاعر عراقی محمد خالد
ترجمه عبدالعظیم سودانی

@tarj2018ome

3 last posts shown.

21

subscribers
Channel statistics