دست به کمر جلوی مغازه می ایستد
_اوکی منو مسخره میکنی؟
سنگ بزرگی از روی زمین برمیدارد و به سمت شیشه هدف میگیرد.
پرتاب میکند و با لذت به شیشه خورده ها نگاه میکند.
لبخندی میزند و کلاه سوییشرت را روی سرش میکشد.
به ساعت مچیش نگاهی میکند و ابرویی بالا میندازد
قدم هایش را تندتر میکند
_اوه مای شت داره دیر میشه
با ضربه پا در مغازه را باز میکند و خنثی به اطراف نگاه میکند
مرد که به این کارهای او عادت دارد فقط لبخندی میزند.
به سمت پیشخوان میرود و روی میز مینشیند.
_همون همیشگیا
مرد به آرامی میخندد و جعبه پیتزا را جلویش میگذارد
پشتش را به او میکند و به کتفش اشاره میکند
+بپر بالا
مثل هر روز با ذوق پشت مرد سوار میشود؛شاید کار هر روزشان باشد ولی هرگز برایشان تکراری نمیشود.
آنها همینند،مردم میگویند دیوانه ولی عاقل تر از بیشتر افراد هستند آنها فقط دیوانه دیوانه بازی هستند.
_𝓢𝓗𝓘𝓦𝓐
_اوکی منو مسخره میکنی؟
سنگ بزرگی از روی زمین برمیدارد و به سمت شیشه هدف میگیرد.
پرتاب میکند و با لذت به شیشه خورده ها نگاه میکند.
لبخندی میزند و کلاه سوییشرت را روی سرش میکشد.
به ساعت مچیش نگاهی میکند و ابرویی بالا میندازد
قدم هایش را تندتر میکند
_اوه مای شت داره دیر میشه
با ضربه پا در مغازه را باز میکند و خنثی به اطراف نگاه میکند
مرد که به این کارهای او عادت دارد فقط لبخندی میزند.
به سمت پیشخوان میرود و روی میز مینشیند.
_همون همیشگیا
مرد به آرامی میخندد و جعبه پیتزا را جلویش میگذارد
پشتش را به او میکند و به کتفش اشاره میکند
+بپر بالا
مثل هر روز با ذوق پشت مرد سوار میشود؛شاید کار هر روزشان باشد ولی هرگز برایشان تکراری نمیشود.
آنها همینند،مردم میگویند دیوانه ولی عاقل تر از بیشتر افراد هستند آنها فقط دیوانه دیوانه بازی هستند.
_𝓢𝓗𝓘𝓦𝓐