نمیدونم بار چندمه اینو میگم ولی عاشق نوشته های شینم.
انتخاب کلماتش به عهده ی احساساتشه، احساساتی که ما به عنوان خواننده هم میتونیم ردشو ببینیم. راستش حس میکنم نوشته هاش مثل کودکیه که برای اولین بار داره نقاشی میکشه، به کارایی که توی روز کرده فکر میکنه و چیزایی که خوشحالش کرده، دوچرخه سواری با مامان، بستنی شکلاتی، دویدن توی پارک، به ساحل رسیدن و نگاه کردن به دریا و فکر کردن به اینکه اون سمت دریا چیه؟ هوا اونجا سرده؟ تا به خودش میاد آسمونی کشیده که همه ی احساساتش متعلق به همونجاست. آره بنظرم شین همون دختر بچه ایه که آسمون احساساتش با نوشته هاش شکل میگیره، آسمونی بی نهایت بزرگ و آبی رنگ.