#۷۳
صندلی به پوست سخت درخت بلوط تکیه داده شده بود وقتی السید نشست صندلی زیر وزن السید ناله کرد. من فکر می کردم که او می خواهد درباره ی بازداشت کانی بابکوک با من صحبت کند
او با صراحت گفت:
- بار آخری که هم دیگه رو دیدیم ناراحتت کردم
مجبور شدم نظرم را تغییری غیر منتظره بدهم ، خوب من از مردهایی که می توانند عذرخواهی کنند خوشم می آید
- بله تو این کار رو کردی
- تو از من نمی خواستی بگم که در مورد دبی می دونم ؟
- من فقط از همه اتفاقاتی که افتاده بود متنفر بودم .متنفر بودم که این قضیه انقدر خانوادش رو اذیت می کرد، متنفر بودم که اون ها نمی دونستن ، که اون ها عذاب می کشیدن اما من خوشحالم که زنده ام و قصد ندارم برای محافظت کردن از خودم ، خودم رو حبس کنم
- اگه حالت رو بهتر می کنه باید بدونی که دبی انقدرها هم باخانوادش صمیمی نبود .والدینش همیشه خواهر کوچکتر اون رو ترجیح می دادند .گرچه اون هیچ مشخصه تبدیل شوندگی رو به ارث نبرده .ساندرا نور چشمی اونها بود و تنها دلیل پیگیری اونها اینه که ساندرا این رو ازشون انتظار داشت
- فکر می کنی اونها از پی گیری دست میکشن؟
- اون ها فکر میکنن کار من بوده .گربه ها فکر میکنن چون دبی با مرد دیگه ای نامزد شد من اون رو کشتم .من یه ایمیل از ساندرا داشتم که بهم گفته بود حواسش بهم هست
من با شگفتی به او زل زدم در حالی که چشم انداز وحشتناکی از اینده را می دیدم که در آن به اداره پلیس می رفتم تا با اعتراف کردن السید را از زندان نجات دهم . حتی متهم به قتل بودن برای کسی که آن را مرتکب نشده ناخوشایند است ومن نمی توانستم اجازه بدهم کس دیگری برای کارمن مجازات شود
السید ادامه داد:
- اما من می تونم اثبات کنم که من اینکار رو نکردم .چهار نفر از اعضای گروه قسم می خورن که من بعد از رفتن دبی در خانه ی پم بودم و یک زن قسم می خوره که من شبم را با او گذراندم
او واقعا با اعضای گروه بود فقط در جایی متفاوت . با آسودگی نفس کشیدم. قصد نداشتم عکس العملی حسودانه به خاطر آن زن نشان دهم . السید اگر با آن زن خوابیده بود هرگز
از او اسم نمی برد
ادامه داد:
- پس گربه ها به کس دیگه ای مشکوک می شن .به هرحال این چیزی نیست که می خواستم دربارش باهات صحبت کنم.
السید دستم را گرفت .دست او بزرگ و خشن بود و جوری دست های من را گرفته بود گویی موجودی وحشی بودند که به محض شل شدن مشتش پروازکنان فرار می کردند.
- ازت می خوام دیدن مداوم من فکر کنی ، مثلا هر روز.
یکبار دیگه جهان دور سرم چرخید.
- ها؟؟
- من از تو خیلی خوشم می آد فکر می کنم تو هم از من خوشت می آد .ما همدیگه رو می خوایم.
او خم شد که گونه من را ببوسد و بعد وقتی من حرکتی نکردم لب هایش را بر لبانم گذاشت. شدیدا شکه شده بودم و مطمئن نبودم که این بوسه را می خواهم. این خیلی اتفاق نمی افتد که یک ذهن خوان با شکه شدن گیر بیافتد اما السید من را گیر انداخت.
صندلی به پوست سخت درخت بلوط تکیه داده شده بود وقتی السید نشست صندلی زیر وزن السید ناله کرد. من فکر می کردم که او می خواهد درباره ی بازداشت کانی بابکوک با من صحبت کند
او با صراحت گفت:
- بار آخری که هم دیگه رو دیدیم ناراحتت کردم
مجبور شدم نظرم را تغییری غیر منتظره بدهم ، خوب من از مردهایی که می توانند عذرخواهی کنند خوشم می آید
- بله تو این کار رو کردی
- تو از من نمی خواستی بگم که در مورد دبی می دونم ؟
- من فقط از همه اتفاقاتی که افتاده بود متنفر بودم .متنفر بودم که این قضیه انقدر خانوادش رو اذیت می کرد، متنفر بودم که اون ها نمی دونستن ، که اون ها عذاب می کشیدن اما من خوشحالم که زنده ام و قصد ندارم برای محافظت کردن از خودم ، خودم رو حبس کنم
- اگه حالت رو بهتر می کنه باید بدونی که دبی انقدرها هم باخانوادش صمیمی نبود .والدینش همیشه خواهر کوچکتر اون رو ترجیح می دادند .گرچه اون هیچ مشخصه تبدیل شوندگی رو به ارث نبرده .ساندرا نور چشمی اونها بود و تنها دلیل پیگیری اونها اینه که ساندرا این رو ازشون انتظار داشت
- فکر می کنی اونها از پی گیری دست میکشن؟
- اون ها فکر میکنن کار من بوده .گربه ها فکر میکنن چون دبی با مرد دیگه ای نامزد شد من اون رو کشتم .من یه ایمیل از ساندرا داشتم که بهم گفته بود حواسش بهم هست
من با شگفتی به او زل زدم در حالی که چشم انداز وحشتناکی از اینده را می دیدم که در آن به اداره پلیس می رفتم تا با اعتراف کردن السید را از زندان نجات دهم . حتی متهم به قتل بودن برای کسی که آن را مرتکب نشده ناخوشایند است ومن نمی توانستم اجازه بدهم کس دیگری برای کارمن مجازات شود
السید ادامه داد:
- اما من می تونم اثبات کنم که من اینکار رو نکردم .چهار نفر از اعضای گروه قسم می خورن که من بعد از رفتن دبی در خانه ی پم بودم و یک زن قسم می خوره که من شبم را با او گذراندم
او واقعا با اعضای گروه بود فقط در جایی متفاوت . با آسودگی نفس کشیدم. قصد نداشتم عکس العملی حسودانه به خاطر آن زن نشان دهم . السید اگر با آن زن خوابیده بود هرگز
از او اسم نمی برد
ادامه داد:
- پس گربه ها به کس دیگه ای مشکوک می شن .به هرحال این چیزی نیست که می خواستم دربارش باهات صحبت کنم.
السید دستم را گرفت .دست او بزرگ و خشن بود و جوری دست های من را گرفته بود گویی موجودی وحشی بودند که به محض شل شدن مشتش پروازکنان فرار می کردند.
- ازت می خوام دیدن مداوم من فکر کنی ، مثلا هر روز.
یکبار دیگه جهان دور سرم چرخید.
- ها؟؟
- من از تو خیلی خوشم می آد فکر می کنم تو هم از من خوشت می آد .ما همدیگه رو می خوایم.
او خم شد که گونه من را ببوسد و بعد وقتی من حرکتی نکردم لب هایش را بر لبانم گذاشت. شدیدا شکه شده بودم و مطمئن نبودم که این بوسه را می خواهم. این خیلی اتفاق نمی افتد که یک ذهن خوان با شکه شدن گیر بیافتد اما السید من را گیر انداخت.