صدای ضربه های انواع کفش ها روی زمین سالنی به گوش می رسید که در عین صیقلی بودن رد پای انسان های زیادی را که شاید الان دگر در این دنیا نباشند را ثبت کرده.
یادم است بچه که بودم پدرم بدلیل مسافت زیادی که محل کارش با خانه داشت خیلی دیر به خانه میرسید
بعضی اوقات در انتظارش مغزم تصویر جلوی چشمم را خاموش میکرد تا رویاهای شیرین و به دور از واقعیت خودش را بسازد و ان موقع ها بود که مدت زیادی او را نمیدیدم.
اما روز هایی بود که دیر به خانه نمی امد،
یا روزی بود که مجبور نبود به سرکارش برود و به اصرارش به جاهایی میرفتیم که من کودک بدلیل ازدحام زیاد و سر و صداهای زیاد از شدت هیجان جیغ میزدم
اما الان در این بازه زمانی ک هنوز هم از نظر خودم بچه به حساب می آیم، دگر تحمل همچین جمعیتی از انسان هارا ندارم
صدای کفش های پاشنه بلندشان و حرف هایشان که میزان درک انها از زندگی را نشان میدهد را...
شاید هم کار انها درست است و من معنای زندگی را درست نفهمیده ام
شاید هم افریده شده ام تا دردهای این جهان را تجربه کنم تا نتیجهگیری شود که انسان ها میتوانند این هارا تحمل کنند یا نه.
افراد زیادی مانند من هستند؛ متفاوت از همه، و درعین حال کاملا مانند انها.
-nobody