Forward from: ۫ ּ دخـــــتر شکـــ🤎ــلاتے☕️🍪
توی اون لحظه همه چیز آروم بود...
نه درد بود و نه خوشی!
نه ناراحتی و نه شادی!
نه خنده نه گریه!
توی اون لحظه تمام احساساتش از بین رفته بودن و سرتاسر وجودش از پوچی لبریز بود.
انگار همه چیزش رو از دست داده بود، حتی خاطرات عاشق شدنش رو...
اما در لحظه طوری به نظر میرسید که همه چیز داشت!
بین پارادوکسی گیر کرده بود که حتی نمیتونست ازش فرار کنه؛ ولی اینها براش مهم نبود.
نه کسی رو دوست داشت و نه از کسی متنفر بود؛
نه از ته دل خوشحال بود و نه از ته دل غمگین...
فقط میتونست گوش بده و نگاه کنه.
توان حرف زدن و درک کردن نداشت، چون بیحسی با وجودش یکی شده بود.
تمام افکارش از هیچ میومد و تنها چیز عجیب این بود که، اون از این احساس لذت میبرد!
𓏲ָ #دختر_شکلاتی ۫ ּ
نه درد بود و نه خوشی!
نه ناراحتی و نه شادی!
نه خنده نه گریه!
توی اون لحظه تمام احساساتش از بین رفته بودن و سرتاسر وجودش از پوچی لبریز بود.
انگار همه چیزش رو از دست داده بود، حتی خاطرات عاشق شدنش رو...
اما در لحظه طوری به نظر میرسید که همه چیز داشت!
بین پارادوکسی گیر کرده بود که حتی نمیتونست ازش فرار کنه؛ ولی اینها براش مهم نبود.
نه کسی رو دوست داشت و نه از کسی متنفر بود؛
نه از ته دل خوشحال بود و نه از ته دل غمگین...
فقط میتونست گوش بده و نگاه کنه.
توان حرف زدن و درک کردن نداشت، چون بیحسی با وجودش یکی شده بود.
تمام افکارش از هیچ میومد و تنها چیز عجیب این بود که، اون از این احساس لذت میبرد!
𓏲ָ #دختر_شکلاتی ۫ ּ