کاش یه بار از چشای من به همه چی نگاه میکردی، اونوقت میفهمیدی وقتی از حسِ بیخودِ اضافه بودن حرف میزنم،وقتی دارم از تظاهر کردن حرف میزنم یعنی چی، مُدام جلوی بقیه میخندم و به دروغ میگم همه چی اوکیه، هیچ مشکلی ندارم، وانمود میکنم چقد از اینجا بودن لذت میبرم، اما دلم میخواد برم گُم شم یه جای دیگه، جایی که بهش تعلق دارم، جایی که توش سکوت باشه، رنگ دیوارای اطرافش سفید باشه، آدماش کمتر قهقهه بزنن، جایی که این مغز لعنتی یکم به خودش استراحت بده و خاموش شه تا بتونم مشتمو باز کنم و بعد ببینم چقد محکم فشارش دادم که ناخونام کفِ دستمو طرحدار کردن، کاش از چشای من، به من نگاه میکردی، که چقد احساس میکنم اشکام بیارزشن، چقد احساس میکنم واقعی نیستم، چقد احساس تنهایی میکنم؛ شدیدا
-Arianfar