Forward from: Sh Version
بویِ جنگل، درخشندگیِ برخورد نور خورشید با چشمانت، صدایِ دریا و هوای تازه؛ همهی اینها را با تو به یاد میآورم.
اینجا همه چی بدون تو رنگ باخته و مثل گذشته نیست؛ حتی روح من، روحی که در تنیست که از تو دور افتاده.
من کیستم؟ چرا نفس میکشم؟ از یاد بردم معنای لغت زندگی را! دور از تو، دستان من که دور از توست همه چی را بی معنی میکند.
آره؛ مردهام و جسمم روحم را ولکن نیست. بغض دارم چون تا به حال آغوش تورا تجربه نکردهام.
برای تحمل کردن دور ماندن ازت زیادی زیبایی؛ چرا خودت را از این چشمان پنهان میکنی؟ حصار آغوشم برایت امن و کافیست، قول میدهم برایت خانه امنی باشم.
خستهام از نفسهایی که بیهوده است؛ هوایی که تو در آن نفس نمیکشی برایم بدون اکسیژن است، شاید فقط یک چیز اکسیژن من است، بوی تو، بوی گیسوانت. هرجایی به دور از تو مزهی مرگ میدهد و من نمیدانم راه به تو رسیدن چیست.
شاید فقط باید مانند سنگی در این ساحل که تاریکی را به آغوش کشیده، به دریا خیره شوم و دم نزنم از تنهاییهایم بیتو؛
درخت همیشه سبز من! نمیتوانم هرجایی از تو و عشقم به تو را بازگو تکنم.
من دگر زنده نیستم، من فقط مردهای هستم که دور از توام و وقتی دوباره زنده میشوم تا تو را نفس بکشم.
چگونه از من انتظار داری ندیدنت را تحمل کنم و همینکونه به زندگی و نفس کشیدن های تکراری ادامه بدهم. همه چیز اخیرا خوب است اما کمبود تو، نداشتن تو هر لحظه احساس میشود. کاش بشود برای لحظاتی هم تورا حس کنم، درون دستانم، درون آغوشم.
روحم دگر بیرنگ شده است و نمیداند به کجا تعلق دارد. نمیداند جز آغوش تو کجارا دارد.
کاش میدانستی این عاشقِ درمانده تورا نفس میکشد تا ریههایش درد نگیرد، تورا خواهدبوسید تا زندگی را از یاد نبرد، تورا میپرستید تا کافر نشود و تورا میبینید تا چشمهایش کور نشوند.
"بعد از تو" زندگی معنایی دارد؛ هر روز را فقط میشمارم تا زمانی که وجسمم در کنار جسمت قرار بگیرد.
زیبایمن! کاش لبخند لبهایت همیشه نمایان باشد. کاش روحت را به من بدهی و کاش کاش کاش؛ کاش های زیادی در ذهنم است ولی نشدنیاند.
اینجا همه چی بدون تو رنگ باخته و مثل گذشته نیست؛ حتی روح من، روحی که در تنیست که از تو دور افتاده.
من کیستم؟ چرا نفس میکشم؟ از یاد بردم معنای لغت زندگی را! دور از تو، دستان من که دور از توست همه چی را بی معنی میکند.
آره؛ مردهام و جسمم روحم را ولکن نیست. بغض دارم چون تا به حال آغوش تورا تجربه نکردهام.
برای تحمل کردن دور ماندن ازت زیادی زیبایی؛ چرا خودت را از این چشمان پنهان میکنی؟ حصار آغوشم برایت امن و کافیست، قول میدهم برایت خانه امنی باشم.
خستهام از نفسهایی که بیهوده است؛ هوایی که تو در آن نفس نمیکشی برایم بدون اکسیژن است، شاید فقط یک چیز اکسیژن من است، بوی تو، بوی گیسوانت. هرجایی به دور از تو مزهی مرگ میدهد و من نمیدانم راه به تو رسیدن چیست.
شاید فقط باید مانند سنگی در این ساحل که تاریکی را به آغوش کشیده، به دریا خیره شوم و دم نزنم از تنهاییهایم بیتو؛
درخت همیشه سبز من! نمیتوانم هرجایی از تو و عشقم به تو را بازگو تکنم.
من دگر زنده نیستم، من فقط مردهای هستم که دور از توام و وقتی دوباره زنده میشوم تا تو را نفس بکشم.
چگونه از من انتظار داری ندیدنت را تحمل کنم و همینکونه به زندگی و نفس کشیدن های تکراری ادامه بدهم. همه چیز اخیرا خوب است اما کمبود تو، نداشتن تو هر لحظه احساس میشود. کاش بشود برای لحظاتی هم تورا حس کنم، درون دستانم، درون آغوشم.
روحم دگر بیرنگ شده است و نمیداند به کجا تعلق دارد. نمیداند جز آغوش تو کجارا دارد.
کاش میدانستی این عاشقِ درمانده تورا نفس میکشد تا ریههایش درد نگیرد، تورا خواهدبوسید تا زندگی را از یاد نبرد، تورا میپرستید تا کافر نشود و تورا میبینید تا چشمهایش کور نشوند.
"بعد از تو" زندگی معنایی دارد؛ هر روز را فقط میشمارم تا زمانی که وجسمم در کنار جسمت قرار بگیرد.
زیبایمن! کاش لبخند لبهایت همیشه نمایان باشد. کاش روحت را به من بدهی و کاش کاش کاش؛ کاش های زیادی در ذهنم است ولی نشدنیاند.