قلب من را سیم های خاردار احاطه کرده خارهایی که بی رحمانه درون قلب خسته و شکستم فرو میروند و مانع از تپیدنش میشوند..
چه دردناک قلب من دربین خارهایی محبوس شده قلبی که نه میتواند بمیرد و نه از شدت درد زندگی کردن برایش ممکن است گویا که فقط در ظاهر متعلق به من است و کسی دیگر برایش حکم مینویسد.
من خسته ام از دنیایی که به ظاهر ازآن من است و درباطن حکم کننده ای برخود دارد که من نیستم پس فایده ی این من بودن چیست؟فایده اکسیژن هایی که در ریه هایم جریان دارد چیست؟
قلب من درد میکند و قفسه سینه ام شکافته میشود به دست قاتلینی که به ناحق هیچ تاوانی پس نمیدهند و من تماشاگری بیش نیستم..
چه بی رحمانه تنها شدم و تسکینی برای دردهایم ندارم
چه بی رحمانه در انعکاس روی به ظاهر مرتبم آشفتگی درونم را میبینم..!!
چه دردناک قلب من دربین خارهایی محبوس شده قلبی که نه میتواند بمیرد و نه از شدت درد زندگی کردن برایش ممکن است گویا که فقط در ظاهر متعلق به من است و کسی دیگر برایش حکم مینویسد.
من خسته ام از دنیایی که به ظاهر ازآن من است و درباطن حکم کننده ای برخود دارد که من نیستم پس فایده ی این من بودن چیست؟فایده اکسیژن هایی که در ریه هایم جریان دارد چیست؟
قلب من درد میکند و قفسه سینه ام شکافته میشود به دست قاتلینی که به ناحق هیچ تاوانی پس نمیدهند و من تماشاگری بیش نیستم..
چه بی رحمانه تنها شدم و تسکینی برای دردهایم ندارم
چه بی رحمانه در انعکاس روی به ظاهر مرتبم آشفتگی درونم را میبینم..!!