این روزها حال خوشی ندارم،
در ذهنم سینمایی است که آثار ایده آل جهان را به نمایش میگذارد، تصاویر دل انگیز و آرمانی، ناگاه در آتش میسوزد،
پازلی که هر بار درشیار های مغزم به دُرُستی چفت می شود، تکه هایش در جای خود بی کم و کاست، تصویری که پس از قرارگیری تکه ها کنار هم تار می شوند، باز بهم میریزم و از نو...
کلمات کنار هم می نشینند و متونی را به جا می گذارند که جز حقیقت چیزی را بیان نمی کنند، رویِ زبانم سُر می خورند و پشت دندان هایم حبس می شوند،
در تاریکی مطلقِ پشت پلک هایم، زندگی جریان دارد، نفس ها به راحتی کشیده می شود،
اما نظاره گر نفس های حبس شده و یک درمیان است در روشنایی خیره کننده اما دروغین،
چه تضاد ها و تناقض هایی!
در سرم فریاد است، اما بر دهانم مهر سکوت،
در سرم جمله ها ساده و واضح، خواسته ای را بیان می کنند،
اما قلمم در لایه هایی از ترس و تردید، آنها را بر رویِ کاغذ می نویسد،
آنچه میخواهم، با آنچه بر زبان می آورم فرسنگ ها فاصله دارد،
اما چه می توان گفت!
هیچ.
فاطمه :)
26 شهریور
#ترس
در ذهنم سینمایی است که آثار ایده آل جهان را به نمایش میگذارد، تصاویر دل انگیز و آرمانی، ناگاه در آتش میسوزد،
پازلی که هر بار درشیار های مغزم به دُرُستی چفت می شود، تکه هایش در جای خود بی کم و کاست، تصویری که پس از قرارگیری تکه ها کنار هم تار می شوند، باز بهم میریزم و از نو...
کلمات کنار هم می نشینند و متونی را به جا می گذارند که جز حقیقت چیزی را بیان نمی کنند، رویِ زبانم سُر می خورند و پشت دندان هایم حبس می شوند،
در تاریکی مطلقِ پشت پلک هایم، زندگی جریان دارد، نفس ها به راحتی کشیده می شود،
اما نظاره گر نفس های حبس شده و یک درمیان است در روشنایی خیره کننده اما دروغین،
چه تضاد ها و تناقض هایی!
در سرم فریاد است، اما بر دهانم مهر سکوت،
در سرم جمله ها ساده و واضح، خواسته ای را بیان می کنند،
اما قلمم در لایه هایی از ترس و تردید، آنها را بر رویِ کاغذ می نویسد،
آنچه میخواهم، با آنچه بر زبان می آورم فرسنگ ها فاصله دارد،
اما چه می توان گفت!
هیچ.
فاطمه :)
26 شهریور
#ترس