༆نُــت هـــاے زرد💛


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


💛🌻"کاش این مردم می فهمیدند
حالی که پریشان است
آرامش می خواهد نه سرزنش!
پارت گذاری رمان #چشم‌ها‌حافظه‌دارند🍋 روزهای زوج
بہ قلـم سـآرا🌻
حرف‌هاتون بامن👇🏻🍯
https://t.me/BiChatBot?start=sc-147437-Oln4TWT

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


°عاشقاۍِ شِعر و مَتنهاےِ زیباۍِ دلبرانہ!
°ڪوتاھ تَریݩ عآشقانٖھ مَن🍃👇🏿

➧ T.me/havaye_delbarane |♥️
➧ T.me/havaye_delbarane |🌿

°هَمیٖشه دوستَتدارم نُـقطھ تَھِ قَلْب☝️🏼
دعوتین بھ شبِ شعر و دلبري😌


Forward from: هوايِ دلبرانھ
+☔️↓
گفتھ بودي
عاشق باران پاییزي شدي
واي من دارم
بھ باران هم حسودي میکنم!

✋🏻.↳ @HaVaYe_DeLbArAnE |⏱
「 #حسین_اوتادی 👤」


💛🌻"زبان حال دلم را کسی نمی فهمد
کتیبه های ترک خورده
خواندنش سخت است...!


💛🌻"این نفس
بی تو بعید است که تکرار شود... ‌


https://t.me/BiChatBot?start=sc-147437-Oln4TWT
پارت‌امشب✨🌻
حرف بزنیم
وقتی از چیزی ناراحت می‌شیم
وقتی موضوعی اذیتمون می‌کنه حرف بزنیم.
نذاریم طرفمون مجبور شه رفتارمون رو عین پازل کنار هم بچینه و تهش هم برداشت شخصی خودش رو بکنه.
آدم‌ها رو به استیصالِ «چیکار کردم و این بچه الان چشه» نندازیم.
آدم باشیم
آدمِ ارتباط 🙃🌿


💛🌻💛🌻💛🌻💛
🌻💛🌻💛🌻💛
💛🌻💛🌻💛
🌻💛🌻💛
💛🌻💛
🌻💛
💛
📒پارت #پنجاه‌و‌چهار
🎗°•چشم ها حافظه دارند•°

بالاخره روز تولد منم گذشت و کم کم داشتیم به عید نزدیک میشدیم!
دوباره عیدی داشتیم بدون خنده و خوشحالی و خونه بزرگتری که بهمون عیدی بدن....
با ویبره رفتن گوشی زیبا سریع به سمتش رفتم و جواب دادم:_الو منم دنیازاد
صدای نسیم میومد که فین فین میکرد:_چ..چرا گوشی خودتو جواب ندادی؟
با تعجب نگرانی پرسیدم:_نسیم چته؟چرا گریه میکنی پاشو بیا اینجا ببینم!
عصبی بود و فقط میخاست بزنه زیر گریه اینو از لحنش متوجه شدم:_بابا خب نمیتونم میفمی ایکاش میتونستم از این جهنم دره برم بیرون
سعی کردم خونسرد باشم:_مگه کجایی خونه نیستی؟
دادی زد که تنم لرزید:_خب با سیاوش دعوام شده چطوری بیام بیرون؟گذاشته رفته میفهمی دنیازاد
سعی کردم ارومش کنم اما ضربانم خیلی تند میزد:_نسیم برو یه لیوان اب بخور الان میگم اوستا بیاد دنبالت
باشه ای گفت و قطع کرد...دستام میلرزید و نگران نسیم بودم سریع شماره اوستا رو گرفتم:_ا..الو اوستا
با ارامش گفت:_جانم دنیا چیشده؟
پوفی کشیدم نمیزاشت حرف بزنم که:_میشه سریع بری دنبال نسیم؟انگار با سیاوش بحثش شده حالش خوب نیست؟میشه؟؟لطفا!
فکر کنم تاحالا انقدر از من خواهش و تمنا نشنیده بود چون با تعجب گفت:_باشه تو آروم باش الان میرم دنبالش.‌‌...
•••••••°••••••
برای زیبا توضیح دادم چیشده ولی چون با مهراد قرار داشت نتونست بمونه و منم منتظر بودم تا نسیم بیاد...
صدای زنگ آیفون که اومد سریع درو زدم و جلوی در وایسادم...
نسیم اومد تو و بی تفاوت به من رو مبل نشست و سرشو با دستاش گرفت.
اوستا جلوی در وایساد و اشاره کرد برم سمتش...
وقتی بهش نزدیک میشدم ضربان قلبم تند میشد و بدنم گر میگرفت.
با تعجب گفتم:_خب بیا تو دیگه
با کف دستش زد وسط پیشونیش:_خیره سرت داری میگی با اون دیوونه دعوا کردن خب تو اینو اوکی کن منم میرم با اون حرف میزنم.
باشه ای گفتم و درو بستم...رابطه اوستا و هدیه هم شکراب بود و اوستا دلش نمیومد رابطشونو تموم کنه!
سریع به سمت نسیم برگشتم و دستاشو از رو سرش جدا کردم و بین دستام جا دادم:_نسیم درست تعریف کن سر چی دعوا کردین
چشماش اشک آلود بود نفس عمیقی کشید:_باباش دوباره غر زده که من نوه مو میخوام ببینم سیاوشم که میدونی عاشق بچه هاس!
دلسوزانه نگاهش کردم:_خب تو که میگفتی سیاوش خودش قبول داره زوده برای بچه دار شدن پس چرا بحث کردین؟
دماغشو بالا کشید ک سرشو روی پاهام گذاشت:_خب اونم دوست داره!میگه منم دیگه بچه میخام ، گفت درسِ‌ت مهم نیست!
با این حرفش هین بلندی کشیدم:_فکر نمیکردم دیگه انقدر احمق بازی دراره
ادامه داد:_تا اینجا که خوبه؛ بهش گفتم من بعدش همش باید بچه داری کنم چطوری درس بخونم...دنیازاد تو روم وایساد چشم تو چشمم با پروویی تمام خیره شد و گفت بچه داری وظیفته فهمیدی!
نسیم با یاداوری این حرفا دوباره زد زیر گریه سرشو از رو پاهام بلند کردم و رفتم اشپزخونع تا اب بیارم...
یه آرامبخش هم‌اوردم تا بلکه آروم بگیره!
توقع این حرفای مزخرف رو از سیاوش نداشتم...
سریع به سمت نسیم رفتم و قرص و اب رو دادم بهش...
_دنیازاد میشه برم تو اتاقت بخابم یذره؟قعلا نمیخام برم خونه
لبخندی بهش زدم و دستشو گرفتم:_قربونت بشم من برو بخواب این چه حرفیه
•••••••
چند ساعتی از خوابیدن نسیم میگذشت که سیاوش به گوشیم زنگ زد:
_دنیازاد نسیم اونجاس؟؟
سعی کردم عصبانیت توی صدای رو به روی خودم نیارم صدامو محکم کردم:_واقعا ازت توقع نداشتن سیاوش!کارت واقعا زشت بود
"بروبابا" یی نثارم کرد که بغض کردم...یاداور روزای تلخی که انگشت نما بودم
فکرمو ازاد کردم:_سیاوش بخدا نامردیه مگه نسیم چند سالشه؟
عصبی گفت:_مگه من خودم چندسالمه دنیازاد؟منم ۲۵ سالمه من نسیمو دوسش دارم
با تته پته گفتم:_پس چرا باهاش جوری رفتار کردی که فکر کنه اولویتت خانوادته؟چرا بهش گفتی درسو بخاطر بچه بزاره کنار؟
با کلافگی گفت:_میاد بریم خونه؟من شبا بدون اون خوابم نمیبره
با حرص گفتم:_نخیر نمیاد والا به حرف نیست به عمله آقا سیاوش دوست داشتن کآفی نیست یذره درکش کن
صداش خسته بود و منم احساسی:_میشه من بیام پیشش؟
•••••••°••••••
وسط درس خوندن هی خابم میبرد...ساعت ۵ صبح بود و منم امتحان داشتم و هیچی نخونده بودم...
سیاوش از وقتی اومده بود رفته بود تو اتاقم پیش نسیم و کنار تخت نشسته بود و نگاه های عاشقانش رو خرج خانومش میکرد...
زیبام که تو اتاق خودش خوابیده بود!
فقط من بودم ک آواره کتاب و جزوه هام بودم و از کوسن مبل به عنوان بالشت استفاده میکردم!
چشمم رو صفحه کتاب موند و خمار شد..
باصدای جیغی که شنیدم سریع از جام پریدم و به سمت اتاقم رفتم.
••••••°•••••
💛 @yellow_novel
🌻💛
💛🌻💛
🌻💛🌻💛
💛🌻💛🌻💛
🌻💛🌻💛🌻💛
💛🌻💛🌻💛🌻💛


💛🌻"بعد از من هیچکس تکرار من نخواهد شد...


💛🌻"گر پاره کنی مرا ز سر تا به قدم
موجود شوم ز عشق تو من ز عدم

جانی دارم ز عشق تو کرده رقم
خواهیش به شادی کش و خواهیش به غم


•ابوسعید ابوالخیر

@yellow_novel


💛🌻"چرا کسي ك دوسش داری قشنگ تر اسمتو صدا میکنه؟


💛🌻"یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی...


💛🌻"دوست داشتنت ؛
"نسکافه ای بود "
که یک بار آن را نوشیدم ؛
و حالا
سالهاست خوابم نمی برد ...!


💛🌻"دوست داشتنت را حیف نکن!!
نمی گویم خرجش نکن..نه.. می گویم هدرش نده
اگر می بینی مالِ دنیای تو نیست، اگر می بینی از جنس تو نیست، حرفش را نمی فهمی و حرفت را نمی فهمد...نه او را درگیر خودت کن و نه خودت را درگیر او
ابراز علاقه به کسی که مالِ دنیای تو نیست "اسراف دوست داشتن" است ...

@yellow_novel


💛🌻"بیا دلتنگی هایمان را اندازه کنیم..هرکه دلش تنگ‌تر بود برنده!!
کاش این بار تو برنده شوی..!


💛🌻"چگونه راز دلم همچو نی نهان ماند؟
که داغ عشق تو پیدا ز بند بند من است


💛🌻"می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را


💛🌻"دلتنگی‌ درد نیست،
جراحتی ‌ست در سینه
ریشه دوانده به روح و روان
یک رعشه ی دائمی، سرگردان
در تک‌ تک‌ سلول‌های بدن
وهمی بی‌ انتها که روز و شب ندارد
همیشه هست...

• نيكي فيروز كوهي

@yellow_novel


💛🌻"غیرِ رویَت
هر چه بینم،
نورِ چشمم کم شود...!


💛🌻"به وصل خود دوایی کن دل دیوانه‌ی ما را


💛🌻"چِرا پِنهان کنَم؟
عِشـٰق اَست و پِیداست♡


💛🌻"بلیت خنده هایت را کجا میفروشی؟
بگو تا مشتری سانس هایت شوم
هر روز دست دل را بگیرم
به تماشایت بیایم
نگاهت کنم
قند در دلم آب کنی..!
@yellow_novel

20 last posts shown.

2 035

subscribers
Channel statistics