Forward from: Hidden Chat
مثل یه ظرف شیشه ای قدیمی تو یه موزه ی فراموش شده بود
فراموش کردن که قبلا چقدر سر و دست میشکوندن تا بتونن ازش بازدید کنن
اینکه یکم لب پر شده باشه با اینکه کاملا شکسته باشه براشون فرق نداشت
پس دوباره بی توجه خودشونو به قفسه نگهدارنده اون ظرف میکوبیدن
اونا نمیفهمیدن
شیشه رو هر چقدر خورد کنی چیزی برای شکستن داره
اما بعد وقتی متوجه کارشون میشدن که یه تیکه کوچیک ازون شیشه های خورد شده توی پاشون فرو بره
همه ازش گله مند میشدن و میخواستن که شیشه خورده ها جمع بشن
هیچکس به زیبایی رنگ خون روی دستاش، موقع جمع کردن شیشه خورده ها فکر نمیکرد
هیچکس نمیفهمید که وقتی شیشه های شکسته رو دوباره کنار هم بزاری درخشش اون ظرف شیشه ای قدیمی چه تفاوتی میکنه-