𝒀𝑬𝑹𝑰𝑴 𝑮𝑳𝑶𝑩𝑨𝑳

اينقدر بهشون نزديك بودن ولي دست نزدن بهشون و لمس نكردنشون شايد سخت ترين كار دنيا براي من بود تو اون لحظه
اونم مثل من فقط سكوت كرده بود دستمو رو گونش كشيدم اونم به دستم نگاه كرد اگه الان ببوسمش چي ميشه؟واقعا چي ميتونه بشه؟
به خودم اجازه دادمو نزديكتر شدم بهش لبامو به لباش نزديكتر كردم اونم خودشو عقب نكشيد داشت بالاخره لبام به لباش ميخورد كه يكي داد زد
_''تهيونگگگ!!!!''
پايان پارت٩
→ #leaving_you
⋮@YERIMGLOBAL🦢༅

_''من بهت گفتم لب ساحل من بهت گفت يه رازيو بهت ميگم من از بابام متنفرم من اونو بابام نميدونم يري اون ادم درستي نيست اون خيلي كارارو كرده كه نبايد ميكرده''
يري_''پس براي همين اون روز اينقدر باهاش راحت حرف ميزدي يا اينكه اون موقع تو نزاشتي من اخراج بشم..''
_''يري ببين باشه من معذرت ميخوام''
يري_''باشه خب ديگه من برم تا بابات نيومده''
داشت ميرفت كه دستشو گرفتمو سمت خودم كشيدمش وقتي كشيدمش و روشو برگردوند اينقد بهم نزديك شديم كه شايد چند سانت ازهم فاصله داشتيم از اين همه نزديكي بهش قلبم مثل طبل ميزد
پيشونيمو به پيشونيش چسبوندم و چشامو بستمو نفس عميقي كشيدم تا بتونم حداقلش حرف بزنم باهاش
_''نرو''
اونم خيلي اروم لب زد
_''چرا؟''
كمرشو گرفتم
_''فقط نرو.....لطفا''
چشامو باز كردم از نزديك اولين باري بود كه ميتونستم اجزاي صورتشو ببينم اون صورت...اون صورت اينقدر بي نقص بود كه نميشد ازش چشم برداشت
اون چشماي كشيده و در حين حال درشتش
اون بيني كوچيك و سر بالاش
اون گونه هاي برجستش
و...و..و اون لباش..اون لبايي كه لمس كردنشون شايد ارزوي خيليا باشه...
→ #leaving_you
⋮@YERIMGLOBAL🦢༅

اخمي رو پيشونيم به وجود اومد
_''حرفاي اون براتون مهم نباشه و اينكه...دست يريو محكم تر گرفتمو به هردوشون لبخند زدم...و اينكه ديگه منو اقا صدا نكنين من از شما خيلي كوچيكترم من حتي هم سن يري دخترتونم پس منم به جاي پسرتون بدونيد منم شمارو جاي مادرم كه از دست دادم البته كه يه دونه دارم اونم اجوماست ولي شما هم ميتونيد باشيد ميشه؟''
لبخندي زد و گفت_''البته كه ميشه اقا''
با خنده نگاش كردم كه گفت
_''اها يعني پسرم''
بهش لبخند زدمو دست يريو گرفتمو بردمش از پله ها بالا وقتي رسيديم طبقه ي بالا دسشو از تو دستم كشيد بيرون
با تعجب نگاش كردم گرچه شايد عكس العملش عادي بود ولي ناراحتم كرد ولي من به روي خودم نيوردم
_''چيشده؟''
يري_''تازه ميپرسي كه چيشده؟''
_''يري ميخواستم بگم باور كن مي...''
وسط حرفم پريد
_''نه نه اصلا مهم نيست خب اخه منم بهت نگفتم كه ما وضع ماليمون خوب نيست و مامانم كارگري خونيه مردمو ميكنه ولي چرا چرا بهم نگفتي كيم يونگ چول باباته؟''
_''ببين يري شايد به اسم بابام باشه ولي در عمل بابام نيست خودتم ميدوني''
يري_''تهيونگ منو تو باهم دوستيم حتي..حتي شايدم صميمي باشيم درسته منم بهت نگفتم اما موضوع من فرق ميكرد''
→ #leaving_you
⋮@YERIMGLOBAL🦢༅

اون به يري گفت_''دخترم اينجا چيكار ميكني مگه بهت نگفتم سرخود اينجا نگرد؟''
چشام بيشتر از اين گشاد نميشد اون مادرش بود؟
يه دفعه چشمش افتاد به من و لبخند زد
_''اقا چيزي ميخواستيد؟''
هيچي نگفتم اخه خيلي تعجب كرده بودم
_''اقا من الان دخترمو ميبرم از عمارت بيرون معذرت ميخوام''
دست يريو گرفت يري فقط بهم نگاه ميكرد بعدم دستشو كشيدو برد داشت ميبرد كه دوويدمو دست يريو گرفتم كه باعث شد هردوشون وايسن مادر يري منو با تعجب نگاه كرد
سريع گفتم_''ببخشيد ولي ميشه نبريشون''
مامانش با من من گفت_''ا..اما چرا اقا؟''
_''شما نميدونيد؟''
_''چيو؟''
_''يري يعني منو يري تو يه مدرسه ايم و همكلاسيم باهم دوستاي نسبتا صميمي هستيم''
مامانش اول تعجب كردو بعد به يري كه كلا سرش پايين بود نگاه كردو بعد به من و بعدم لبخند زد_''واقعا من نميدونستم اقا''
منم لبخند زدم_''خوش حال ميشم اجازه بدين يكم بمونه''
_''اخه..''
_''خواهش ميكنممم''
خنديد_''باشه اقا ولي بهتره كه زياد نمونه''
_''باشه ولي چرا؟''
_''باباتون گفتن خوششون نمياد كسي از خانوادم بياد اينجا''
→ #leaving_you
⋮@YERIMGLOBAL🦢༅

چشامو باز كردم باورم نميشه بعد از مدتها بالاخره تونستم دوباره چهرشو ببينم اونقدر خوابم ملموس بود كه احساس ميكنم عطر تنش و حس ميكنم عطر تنش از هر عطر ديگه اي خوشبو تره اينقدر خوشبو كه ميتونم روزها بوش كنم تازه فهميدم چقدر دلم براش تنگ شده دلم براي عطرش لبخنداش صحبت كردنش كيوت شدناش و لمس كردنش دلم براي تك تك اجزاي صورتش كه به خوبي نشون ميداد اونم منو دوست داره تنگ شده اين حس مزخرف كه مجبورم تحمل كنم دوريشو داره ديوونم ميكنه خاطراتش از ذهنم بيرون نميره انگار كه رفته به خورد مغزم از اينكه هردفعه كه دارم يه كاري انجام ميدم يه چيزي ميخورم يا يه جايي ميرم و يه دفعه به يادش ميفتم متنفرم اون حتي شايد منو فراموش كرده باشه ولي من نميتونم اين نتونستن و ضعف داشتنم نسبت به اون منو عذاب ميده اينقد نسبت بهش ضعف دارم كه اگه حتي يكي اسمشم به زبون بياره حاضرم هركاري براش انجام بدم اون دختر ديوونه با من چيكار كرده كه من اينطور عاشقش شدم؟!
.
.
.
صداش برام اشنا بود اونم خيلي زياد رومو برگردوندم و شك شدم اون اينجا تو عمارت ما چيكار داره؟
يري_''تهيونگ ت..تو اينجا چيكار ميكني؟''
مثل اينكه واقعا خودشه
_''تو اينجا چيكار ميكني؟''
قبل از اينكه خودش بخواد جواب بده جوابمو از اون زني كه كارگر جديدمون بود گرفتم
→ #leaving_you
⋮@YERIMGLOBAL🦢༅